۱۳۸۱ دی ۸, یکشنبه

واه واه واه! مردم از شهرت! اينور خبرنگار، اونور خبرنگار. يکي بياد جاي من امضا بده. يکي بره ساعت مچي رو جاي من بگيره! فرشيد هم که تو اين هير و ويري سرما خورده! اه!
*****
اينم از ترجمه قسمت اول اون غزل عاشقانه اي که قول داده بودم. لطفاً اگه قبلاً خوندينش، بخاطر دل من يه دفعه ديگه با دقت، به ديد يه غزل، بخونينش.

بعد سر و کله روباه پيدا شد.
روباه گفت "صبح بخير"
شازده کوچولو آرام جواب داد "صبح بخير" با اينکه وقتي برگشت کسي را نديد.
صدا گفت "من اينجا هستم. زير درخت سيب."
شازده کوچولو پرسيد "تو کي هستي؟" و اضافه کرد "خيلي خوشگلي"
روباه گفت "من روباهم."
شازده کوچولو پيشنهاد کرد "بيا با من بازي کن. من ناراحتم."
روباه گفت "من نمي تونم با تو بازي کنم، چون اهلي نشده ام"
شازده کوچولو گفت "آه! معذرت مي خوام." ولي بعد از کمي فکر اضافه کرد "اهلي— يعني چي؟"
...
شازده کوچولو گفت "من دنبال دوست مي گردم. اهلي يعني چي؟"
روباه گفت "عملي که غالباً فراموش مي شه. يعني برقراري ارتباط."
" برقراري ارتباط؟"
روباه گفت "دقيقاً. براي من تو هنوز چيزي نيستي جز يه پسر کوچولو مثل صدها هزار پسر کوچولوي ديگه. من به تو احتياجي ندارم. در عوض تو هم احتياجي به من نداري. براي تو من هنوز چيزي نيستم جز يه روباه مثل صدها هزار روباه ديگه. اما اگه من رو رام کني ما به هم احتياج خواهيم داشت. براي من تو در دنيا تک خواهي بود و براي تو من..."
شازده کوچولو گفت "دارم ميفهمم. يه گلي هست...فکر کنم منو رام کرده..." (واي خدا جون!- مترجم!)
...
روباه گفت "زندگي من خيلي يکنواخته. من مرغا رو شکار مي کنم، آدما منو. همه مرغا شبيه همند و همه آدمها هم همينطور.... اما اگه تو منو رام کني، مثل اينه که آفتاب به زندگي من بتابه. من صداي پايي رو خواهم شناخت که با صداي پاي همه فرق داره. بقيه صداها باعث مي شن من تو هفت تا سوراخ قايم بشم. مال تو منو صدا ميزنه، مثل موسيقي. ببين! اون مزرعه گندم رو اون پاين مي بيني؟ من نون نمي خورم. گندم به دردم نمي خوره. اون مزرعه هيچي واسه من نداره. اين خيلي بده. اما موهاي تو رنگ طلاست. فکرشو بکن چه محشر مي شه وقتي تو منو رام کني. گندم طلايي ياد تو رو به خاطر من مياره. و من از شنيدن صداي باد توي گندمزار لذت خواهم برد..."
روباه براي مدتي طولاني به شازده کوچولو خيره شد. "لطفاً منو اهلي کن!" (واي خدا جون!- مترجم!)...

ترجمه آزاد و نصفه با کمي تلخيص از ترس فرشيد! اگه بچه هاي خوبي باشين بقيه شو فردا پس فردا مي نويسم.
*****
رامتين، عزيز دلم! مگه قرار نبود پولامونو جمع کنيم کانادا رو بخريم که نذاريم کسي بره توش؟ پس چي شد؟؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما: