۱۳۸۱ دی ۵, پنجشنبه



بعد از يه قرن و نيمي يه فيلم جديد خوب ديدم: سرنوشت حيرت انگيز آملي پولن يا به انگليسي (به خاطر حماقت درمان ناپذير آمريکاييها) آملي، اهل مونمارتر (براي ديدن هر دو سايت فرانسه و انگليسي بايد فلش داشته باشين. اگه ندارين لا اقل يه سري به سايت IMdB بزنين.)
اول اين عکس رو ببينين تا داستان فيلم رو بگم:



يه فيلم خيلي دلنشين در ستايش زندگي. داستان دختر جوون گوشه گيري که از سرگرميهاي کوچيک زندگي (مثل فرو کردن دستش تو گوني حبوبات يا پرت کردن سنگ توي برکه) لذت مي بره. ناگهان کشف مي کنه که مي خواد زندگي بقيه مردم رو درست کنه. همين موقع عاشق پسر جووني ميشه که سرگرميش جمع کردن عکسهاييه که مردم دور مي اندازن.



ولي همون خجالت ذاتي مانع ابراز علاقه اش مي شه و راههاي عجيب غريبي رو طي مي کنه تا....



فيلم بسيار لطيفي که تو بعضي لحظه ها از خنده روده برتون مي کنه و گاهي اشکتون رو در مياره. پرداخت خوب و استادانه موضوعات ساده و بازيهاي خوب. اصلاً هم هنري نيست. خلاصه اگه دنبال شخصيتهايي جالبتر از جادوگرهاي پير و جنگجوياني با صورتهاي تهوع آور مي گردين، اگه ماجرايي مهمتر از کشته شدن پدر يه بچه به دست ولدمورت خبيث از خدا بي خبر اسمشو نبر براتون جالبه، اگه با واقعيت بيشتر از نفوذ در ذهن آدمها ارتباط دارين و اگه بنظرتون رئيس جمهور امريکا مهمترين آدم روي زمين نيست، آملي پولن رو از دست ندين!



******
اين قطعه عاشقانه رو از آليس در وصف پياز بشنويد:
دارم پياز را ورنداز می کنم. توی دستم می چرخانمش تا مطمئن بشوم همه طرفش سالم است. برای شايد هزارمين بار آفريننده اش را تحسين می کنم. آره. بايد اعتراف کنم ! من شيفته پياز هستم. به خصوص آن نوعش که پوسته نارنجی رنگی دارد. پياز در نظرم يکی از شاهکارهای خلقت است. اگر می دانستم که غر نمی زنی، ساعت ها کنار اين سبد پر از پياز می ايستادم و خدا را عبادت می کردم.
*****
من يکي از زيباترين غزلهاي عاشقانه دنيا رو دوباره کشف کردم. نه، اين غزل مال يه شاعر ايراني نيست. اگه گفتين چيه؟ تا بعد....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما: