۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه


گپ و شبکه اجتماعی

خوب بالاخره فرصت شد که من به وعده ام عمل کنم و نظرات رو در مورد مطلب فیس بوک جمع بندی کنم. غیر از دوستانی که تو اینجا نظر دادن، 5-6 نفر هم شفاهی نظرشون رو گفتن. آخر سر هم فیلم شبکه اجتماعی بود که سر موقع اومد و کمک کرد به جمع بندی.
خیلی از کاربردهایی که مثلاً بهراد برای فیس بوک نوشته در تعریف من از خودارضایی اجتماعی نمی گنجه. مثلاً گفته ازش برای خبررسانی استفاده می کنه. یا اینکه چیزهای جالب رو به جای ایمیل کردن رو فیس بوک می گذاره (نوعی اشتراک لینک مثل دیگ یا بالاترین). من کاملاً با این کاربرد فیس بوک به عنوان یک bulletin board غول آسا موافقم و با این  که ما اینترنت کمک بگیریم که وقت بیشتری برای روابط اجتماعیمون داشته باشیم (توی کامنتها اشاره شده بود که آدم برای خبر گرفتن از دوستش لازم نیست بکوبه بره اون ور شهر) ولی اگه برعکسش اتفاق بیفته (که کم هم نیست) چی؟ سوال من همینجاست: دوستی که اون قدر باهاش رابطه نداریم که بهش یه تلفن بزنیم یا ایمیل بفرستیم، دونستن حالش چه کمکی به اون یا خودمون میکنه؟ کی خوشحال میشه اگه بهش بگن "سلام حسن چطوری؟ من که 5 ساله سراغت رو نگرفتم ولی چون تو فیس بوک گفته پات شکسته و کارت رو از دست دادی گفتم ببینم با افسردگی چی کار میکنی." اینطوری ما به طور پاسیو در معرض رابطه قرار می گیریم. مثل فرستادن تبریک تولد برای دوستای فیس بوکی (شما به یادش نیستین، چون تو فیس بوک نوشته تولدشه بهش تبریک می گین.) استثناش میشه علی که رفته رو درخت زندگی می کنه ولی حتی علی هم تو فیس بوک خاطرات پيپ کشیدن تو دپارتمان رو مرور می کنه. توی فیلم هم یه جمله درخشان هست که می گه فیس بوک رو چند تا بچه راه انداختن که می خواستن شب با هم بخوابن. انگیزه اول مارک زوکربرگ تو راه انداختن فیس بوک زنی بود (اریکا آلبرایت) که دوستیش رو رد کرده بود و اینکه مارک رو توی هیچ شبکه اجتماعی هاروارد راه نمی دادن و اون می خواست اینطوری حال همه رو بگیره. یعنی در نهایت هدف این بوده که شبکه مجازی به کمک شبکه اجتماعی واقعی بیاد ولی این وسط آدمایی مثل شان پارکر پیدا شدن که ایده متفاوتی در این مورد دارن: "ما قبلاً توی مزرعه زندگی می کردیم، بعد رفتیم توی شهر و از این به بعد توی اینترنت زندگی خواهیم کرد." من مخالفتی ندارم حتی با این ایده ولی آیا این فرو رفتن تو زندگی مجازی ما رو ارضا می کنه یا مثل خود ارضایی فقط شبح رابطه واقعیه؟ خود مارک زوکربرگ آخر فیلم با حسرت زل زده به پروفایل اریکا تو فیس بوک (که طبق معمول عکسش خیلی خوشگلتر از خود اریکاست) و همش داره صفحه رو ریفرش می کنه: انگار داره سعی می کنه این ارتباط رو تازه کنه ولی دنیای مجازی که خودش خلقش کرده بیشتر از این اجازه این کار رو نمی ده.
و اما پیامهای خوانندگان:
به همه دوستان: ممنون از نظرهاتون. من بیشتر از اونی که فکر می کنین تو فیس بوک چرخیدم و همین حالا هم با چند تا تون دوستم، خودتون خبر ندارین! این برای دوستایی که گفتن بیا عضو شو!
بهراد جان: از وقتی که گذاشتی ممنونم و می دونم همین گپ رو تو فیس بوک تبلیغ کردی.
مایلا: من هم با این کاربرد موافقم.
"ناشناس": شما با گفتن "هلک هلک" بدجوری هویت خودتون رو لو دادین!
علی جان: خیلی خوشحال شدم که شنیدم کسری راه میره. ای ول به ما! الان حتی فکرش رو نمی تونم بکنم که ما تو دانشکده "بهداشت" بعد از ظهر ها پیپ می کشیدیم. به قول بچه ها فقط یه کار مونده بود که بکنیم...
مازیار: لینک رو درست کردم. جام رو هم از همین لینکای پایین می تونی حدس بزنی (احتمالاً زدی).
ندا: در مورد اینکه وبلاگ هم یه شباهتهایی به فیس بوک داره حق با توست. ولی مثلاً خود تو میای که وبلاگ من رو بخونی چون من رو میشناسی و به صورت پاسیو در معرضش قرار نمی گیری. راستی ایول شوپنهاور...!
کامبیز: شما و دوستانتون و خیلی های دیگه در این تعریف جا نمی شین. منظور من یه پدیده اجتماعی بود.
نیلوفر: من لذت حرف زدن با دوستانی مثل شما رو با چیزی عوض نمی کنم.
رویا: خودم هم بهت گفتم که مثال خود ارضایی فقط یه مثال بود و یه جنبه جنسی داره که اینجا مصداق اجتماعی پیدا میکنه. شما که فرق من رو با طالبان بهتر از این باید بدونی!
جمع بندی: همونطور که بهراد و علی به طور شفاف اعلام کردن 63% شماها با من موافق بودین!!
****
فیلم دیوید فینچر خوبه ولی به عنوان یه فیلم معمولی نه به عنوان چیزی که از سازنده هفت و بازی و کلوپ مشت زنی انتظار دارین. ریتم تند فیلم و شخصیت پردازیش مسلماً شبیه فینچره ولی اگه مثلاً این فیلم رو مایکل مان (سازنده مخمصه) می ساخت شک دارم خیلی متفاوت می شد. البته غیر از اون صحنه درخشان آخرش که مارک عکس اریکا رو ریفرش می کنه...

۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

می شه لطفاً با مشت بزنی تو صورتم؟ یعنی خیلی محکم جوری که تو مسابقه می زنی... می خوام خوب آماده بشی برای مسابقه فردا... من؟ مهم نیست. بالاخره فردا یکیمون باید برنده بشیم...

از یادداشتهای یک مازوخیست مستعفی