۱۳۹۴ آبان ۲۹, جمعه

بوم شناسی عاشقانه!

Disclaimer: این تقسیم بندی، نظر شخصی بنده به عنوان "یک مرد" در مورد بعضی از شهرهایی است که دیده ام. شما میتوانید شهرهای خودتان و تعبیرات خودتان را جایگزین کنید: 
1- بعضی شهرها را یک بار میروید و دیگر حتی نمی خواهید به خاطر بیاورید. مثل زنی که یک بار از روی تصادف یا ضرورت ملاقات میکنید و دیگر حتی اگر در مهمانی ببینید راهتان را کج میکنید که سلام علیک هم نکنید، مثل اسلام آباد، ریاض و اراک.
2- شهرهایی هستند که یکی دو بار دیده اید، باز هم پیش بیاید میروید چه از روی کنجکاوی و چه همینطوری! مثل زنی که اگر دوباره ببینید یک قهوه هم باهاش میخورید و حالش را میپرسید، اصراری هم ندارید دوباره قراری بگذارید: پکن و لس آنجلس
3- شهرهایی که ازشان خاطره خوب و زنده دارید، دوستشان دارید ولی نه عاشقانه. مثل دوستان خوب و صمیمی هستند که اگر راهتان بیفتد حتماً سری هم به آنها میزنید. مثل سن دیه گو و آنکارا 
4- شهرهایی که کاری ندارید خوشگلند یا زشت، یک چیزی دارند که شما را به سمت خودش میکشد. مثل زنی است که می دانید خوشگل نیست و مثلاً بداخلاق هم هست ولی "آنی" دارد و همین آن باعث میشود به نظر شما زیبا باشد. مثل قاهره و استانبول
5- شهرهایی که زیبا و درخشانند ولی تیپ شما نیستند. حتماً فرصت دیدارشان را از دست نمی دهید ولی عاشقشان نمیشوید. مثل سوپرمدلهایی هستند که همه می گویند زیبا هستند، شما هم موافقید ولی همین. مثل بارسلون و نیویورک
6- شهرهایی که خیلی دوستشان داشته اید ولی الان دیگر فقط یک خاطره اند. مثل زنهایی که زمانی عاشقشان بودید، هنوز هم قطره اشکی یا لبخندی یادشان را همراهی می کند ولی می دانید دوباره عاشقشان نمیشوید. مثل رم و بروکسل و اصفهان
7- شهرهایی هستند که هویت آدم را شکل میدهند. باقی شهرها را با آنها می سنجید و دنیا قبل و بعد از دیدنشان فرق میکند. مثل آن یکی دو زنی که همچنان عاشقشان هستید و هنوز هر زنی را که می بینید میگویید لبش از فلانی زشتتر است یا قدش کوتاهتر از بهمانی است. تا سالها این شهر برای من فقط پاریس بود ولی الان دو-سه سال است واشینگتن هم جایش را باز کرده.
8- یک شهراست که توی کوچه هایش دوچرخه سواری یاد گرفتید، اولین قهوه تان را خوردید یا عزیزی را از دست دادید. مثل مادر بی رقیب است. اصلاً نمی توانید به چشم زنهای دیگر نگاهش کنید، جزئی از شماست و حتی اگر-مثلاً- غرغرو و زشت باشد عزیز است. و تهران من چنین شهریست...


"Que m'importe que tu sois sage?
Sois belle! Et sois triste!..." -Baudelaire

۱۳۹۴ آبان ۲۱, پنجشنبه

فیلم متوسط یک فیلمساز استثنایی

1- جعفر پناهی فیلمساز بی نظیری است چون می تواند در عین داستانگویی واقعگرا بماند. از بادکنک سفید تا آینه و طلای سرخ، همه شاهکارهایی هستند که بدون اینکه کسالت بار باشند، ریتم طبیعی دارند. حتی "این یک فیلم نیست" که بیشتر بیانیه ای اعتراضی است، جذاب و پر کشش است.
2- تاکسی این وسط بلاتکلیف است. نه فیلم فیلم است (دکوپاژ و بازیگر و تدوین)، نه کاملاً واقع گرا (نابازیگر و بدون داستان). گاهی اینست و گاهی آن. گاهی دوربین بازیگر را دنبال میکند یا از یک نما کات میشود به نمای دیگر،عین یک فیلم حرفه ای ، گاهی هم به بهانه واقع گرایی،فیلم کند میشود و دکوپاژها شلخته. چعفر پناهی با آن بازیهای درخشانی که از آیدا و مینا محمدخانی می گرفت، حالا با بازیهای تصنعی و آن زجه های ساختگی زنی که شوهرش تصادف کرده، اصلاً شبیه جعفر پناهی نیست. شبیه کیارستمی فیلم 10 هم نیست، چون شخصیتها نوشته شده اند و قرار است برای ما در مورد سانسور داستانی بگویند، نه اینکه جلوی دوربین زندگی کنند. تنها استثنا نسرین ستوده است که به همان شکل طبیعی هم بازی میکند و هم خودش است و حرفهایی را میزند که پناهی می خواهد. در نهایت من با کسانی موافقم که میگویند این فیلم خرس طلای برلین را گرفت نه چون "فیلم خوبی" بود، بلکه چون شکواییه ای دردآلود از "یک فیلمساز خوب" بود.
3- نمی دانم تماشاچیان خارجی چقدرمی توانند با این ارتباط برقرار کنند ولی شاید بهترین جزء این فیلم تصویر تهران، این شهر بی قواره دوست داشتنی باشد...و آدم دلش کنده میشد با تاکسی که در خیابان طالقانی از سر ولیعصرحرکت کرد و با خاطره "فیلمی" که همه فیلمهای روز دنیا را داشت. البته لذت از اینکه همه خارجیها از راه گرفتن "پژو آردی"  از تاکسی پناهی خنده شان گرفت. منظره ای که ما در تهران به آن عادت داریم!
4- از زیرنویس خوب و حرفه ای فیلم انصافاً نمیشود گذشت: آنجا که خانم مسنی در مورد پناهی می گوید "نوبرش رو آورده" و من در ترس بودم از اینکه مترجم به جای این چه می خواهد بگوید.... "!He is a moron". ای ول!