۱۳۸۱ آذر ۹, شنبه

گزارشهايي در دسته که نشون ميده بعضي از عوامل نفوذي در گپ و بعضاً خوانندگان ناآگاه در اين چند روز باروني با چتر رفت و آمد مي کرده اند. اميدوارم با اعلام نظر به موقع و قاطع خودتون نشون بدين که اکثريت کثير خوانندگان گپ "با همه مردم شهر زير باران" مي رن!

۱۳۸۱ آذر ۵, سه‌شنبه

عده بسيار کمي تو مسابقه اسامي شعرا شرکت کردن. از اون عده هم فقط يکي با جر زني(!) درست جواب داده. (حکايت اونو شنيدين که بهش گفته بودن جواب بيست سوالي بيسکوئيته. بعد گفت يه کوئيت؟ دو کوئيت.... آخرش هم به اشتباه گفت کيکه؟ شما هم لااقل يه جوري جواب مي دادي که رد گم کني!) بعـــــــــــــــــــــله: به ترتيب سعدي، هوشنگ ابتهاج، سهراب. سعدي تازه دنباله اش مي گه: تو نه همچو آفتابي که حضور و غيبت افتد، همگان روند و آيند و تو همچنان که هستي.
*****
فهرست فيلمهاي محبوب فرشيد رو اين زير ديدين؟ با فهرست ده فيلم برتر سايت اند ساند فقط نه تا اختلاف داره! (حدث بزنين مورد مشترک چيه!) اين بار هم مثل هميشه همشهري کين هم تو آراي منتقدين و هم تو نظرات کارگردانها اوله. ميتونم تصور کنم که موقع نظر دادن همه به خودشون مي گن "خيلي زشته من به همشهري کين راي ندم. اونوقت بقيه چي مي گن؟" يا شايد: "مگه مي شه يه دفعه بهترين فيلم تاريخ سينما عوض بشه؟ ما که يه عمر گفتيم همشهري کين بازم همون باشه که نگن اينا دمدمي مزاجن!" ولي چند تا سوال از اين منتقدها دارم. اولاً آخه "Singin' in the rain" اصلاً تو اندازه هاي نه تا فيلم ديگه هست؟ ثانياً چه انقلابي در دنياي سينما رخ داده که ناگهان پدر خوانده ها جزء ده فيلم برگزيده شدند؟ اونهم تو ليست منتقدين و کارگردانها با هم؟ در حالي که تا قبل از اين اصلا اسمشون نبود؟ثالثاً آدم از ديويد لين "برخورد کوتاه" رو ول مي کنه، لورنس عربستان رو انتخاب مي کنه؟ به هر حال براي اونايي که حوصله ديدن اصل مطلب رو ندارن فهرست ده فيلم سايت اند ساند معرفي ميشه:
فهرست منتقدين: 1. همشهري کين (ولز) 2. سرگيجه (هيچکاک) 3. قاعده بازي (رنوار) 4. پدر خوانده ها (کوپولا) 5. داستان توکيو (ازو) 6. 2001: يک اديسه فضايي (کوبريک) 7. رزمناو پوتمکين (ايزنشتاين) 8. طلوع (مورنا) 9. هشت و نيم (فليني) 10. آواز در باران (کلي)
فهرست کارگردانها: 1. همشهري کين (ولز) 2. پدر خوانده ها (کوپولا) 3. هشت و نيم (فليني) 4. لورنس عربستان (لين) 5. دکتر استرنجلاو (کوبريک) 6. دزدان دوچرخه (دسيکا) 6. گاو خشمگين (اسکورسيسي) 6. سرگيجه (هيچکاک) 9. راشومون (کوروساوا) 9. قاعده بازي (رنوار) 9. هفت سامورايي (کوروساوا)
اين کارگردانا هيچيشون به آدم نرفته از جمله عدد نويسيشون!! ضمناً دوباره يه سري به ده فيلم من هم بزنين که همون يه اشتراک رو هم با سايت اند ساند نداره!

۱۳۸۱ آذر ۴, دوشنبه

فرهنگ موضوع جالب و پيچيده ايه. ديروز پشت دوتا ماشين جواد يساري دوتا نوشته بامزه ديدم که حيفم اومد براتون تعريف نکنم. يکي نوشته بود: Safa City Khake Sefid! اون يکي هم نوشته بود "بيمه دعاي مادر"! از طرز رانندگي طرف هم معلوم بود بيمه خيلي خوبيه و بدنه و جاني و همه چيز رو پوشش ميده! آدم ياد تبليغات شرکتاي بيمه مي افته: "آسايش خيال با بيمه دعاي مادر!" يا "بيمه جهيزيه و بيمه عمر دعاي مادر، محافظ شما در زندگي!"
سينا جان مسلماً هستي! ممنون!

۱۳۸۱ آبان ۳۰, پنجشنبه

يکي ديگه از مزاياي شعراي متقدم (!) اينه که خروارها از فکر آدم رو تو يه بيت جمع مي کنن:

گرچه ياران فارغند از ياد من
از من ايشان را هزاران ياد باد

۱۳۸۱ آبان ۲۹, چهارشنبه

گپ تا اين لحظه در راي گيري بهترين قالب وبلاگ فارسي دوم است! با توجه به وجود رقباي قدر، توانا و با سابقه ..... نمي دونم چرا اين جمله رو اينجوري شروع کردم ولي منظورم اين بود که خلاصه ما کارمون درسته!!
خوب تبليغات بسه! چند تا سايت معرفي کنيم:
اگه مي خواين چندتا انيميشن بانمک اينترنتي ببينيد بريد اينجا (مسئوليت هر نوع بي ناموسي احتمالي در محتواي انيميشنها با سازندگان است و انجمن وبلاگ نويسان غياث آباد مسئوليتي در اين مورد ندارد!)
اگه مي خواين در مورد موضوعات مختلف نظر بدين و اهل فوروم و اين برنامه ها هستين اينجا يه سر بزنين.
يه آدم با ذوق (حميدرضا) يه وبلاگ درست کرده که کاريکاتور وبلاگهاي مشهوره.
اينجا (What really happened)هم به درد آدمهاي علاقمند به ماجراهاي پليسي و دستهاي پشت پرده مي خوره (راست و دروغش با خودشون!)

۱۳۸۱ آبان ۲۳, پنجشنبه

سه نکته مهم مي خوام بگم که متاسفانه طبق معمول شعراي متقدم ازم دزديدن! بنابراين هرکي اسم هرسه شاعرو بگه جايزه داره:
اول: همه عمر بر ندارم سر از اين خمار مستي
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستي.
دوم: ديوانه چون طغيان کند زنجير و زندان بشکند
از زلف ليلي حلقه اي در گردن مجنون کنيد.
سوم: (شماره گذاري از من است)
1- هر كه در حافظة چوب ببيند باغي
صورتش در وزش بيشة شور ابدي خواهد ماند.
2- هر كه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترين خواب جهان خواهد بود.
3- آنكه نور از سر انگشت زمان بر چيند
مي گشايد گرة پنجره ها را با آه.

زياده عرضي نيست!

۱۳۸۱ آبان ۲۲, چهارشنبه

قبول دارين بين بارونها هم تفاوت فردي هست؟ مثلاً به نظر من بارون ديشب خيلي بارون قشنگي بود.
خوب شد ما يه کلمه گفتيم کسي يه چخوف داره به ما قرض بده که ملت همه فرصت فخر فروشي پيدا کنن! يکي مي گه من چخوف پنج جلدي دارم. اون يکي در مياد که چخوف من مطالبش(!) بهتره. اصلاً حالا که اينطور شد، ميدم يه مجموعه آثار برام بزنن هر کلمه اش قد چشم گاو! اونوقت چخوف من بيست و پنج جلدي ميشه!
اين کامنتهاي ما هم عجب جالب شده! تازگيها که تبديل شده به صحنه خونين جنگ کازرون و ممسني! وقتش شده که وبلاگ نويسان غياث آبادي اختلافات داخلي رو کنار بذارن و تصميم بگيرن که بالاخره تکليف اينترنت چيه. بابام جان دروغ چرا تا قبر آآآ. ما خودمون يه همشهري داشتيم خيلي هم ناموس پرست بود. هرروز هم با خودش اينترنت مي کرد، هيچ هم از ناموس پرستيش کم نشد.
آليس دلش خيلي پر بوده. اينم يه کم نصيحت واسه ماها:
"مي داني، در حقيقت اين تو هستي كه خيلي نا شكري،
تويي كه در كنار عزيزانت هستي و هي مي گويي من در جمعم ولي تنها...
روزي صد بار اين را از شماها مي شنوم...
خيلي همه تان نا شكريد...
خيلي...
نا شكر نيستيد، بي عاطفه هستيد،
و به زبان ساده ، قدر نعمت هاي به ظاهر كوچك را نمي فهميد.
شما هيچ كدام نمي دانيد، كه گرماي آغوش يك عزيز چه دردهايي را ساكت
مي كند، چه خستگي هايي را به در مي برد.
خيلي بي انصافيد... خيلي...
شما نمي فهميد كه دوري از همين هايي كه در كنارشان احساس غربت
مي كنيد يعني چه،
حق هم داريد كه نفهميد...
تا به حال عكس ها را نبوسيده ايد
عكس ها را در آغوش نگرفته ايد"

۱۳۸۱ آبان ۲۰, دوشنبه

نيازمنديها! کسي يه نسخه فارسي از باغ آلبالوي چخوف نداره به ما در راه خدا قرض بده؟ باورکنين من تمام جلوي دانشگاه رو گشتم، دريغ از يه نمايشنامه چخوف! ببينم مردم اين دوره و زمونه چي مي خونن؟ همش پائولو کوئيلو و آنتوني رابينز؟

۱۳۸۱ آبان ۱۹, یکشنبه

متاسفانه بدليل مشغله مدتــــــــــــــــــــــــــــــــــي تو اين سفرنامه تاخير افتاد. چون حدس مي زنم بين دوستاني که اين قسمت رو مي خونن احياناً(!) باشند کسايي که ندونن قضيه چطور شروع شد اول يه خلاصه دراماتيک ميارم و بعد اگه کسي خواست مي تونه اولين قسمت سفرنامه رو اينجا ببينه و بياد جلو (قسمتهاي دوم، سوم، چهارم، پنجم، ششم، ويژه نامه سينمايي)

ده روز با چشم باداميها-قسمت هفتم
آنچه گذشت: رفتن ما به مالزي و تايوان، چيني حرف زدن آرش، مهماندار لبخند مي زند!، فيلم و فيلم... ، بازار شبانه، و اکنون دنباله ماجرا...
همونطور که قبلاً گفتم اين چينيها بدجوري مودبن. روز اول کنگره ما يه مشکلي با هزينه ثبت ناممون داشتيم که نصفش تقصير ما بود، نصفش تقصير اونا. من، به عادت ملي-شخصي ام سعي کردم با شور و حرارت و چانه زني طرف رو متقاعد کنم که يه دفه ديدم اشک تو چشاي دختره که مسول ثبت نام بود جمع شد! بنده خدا اونقدر نگران و ناراحت شد که نگو! بعد جاها عوض شد، من شروع کردم به توضيح و دلداري که بابا اشکال نداره و ناراحت نشين و اينها...خلاصه کلي خواهش و تمنا که راضي شد برامون گريه نکنه. يه روز ديگه دنبال تعميرگاه دوربين مي گشتيم. يه نفر آدرس رو به چيني برامون نوشت. ما هم رفتيم به يکي نشون داديم. طرف بعد از اينکه مسيرو با دست نشون داد، باهامون کلي راه اومد تا مطمئن بشه گم نمي شيم! اينم از اين!
کنگره توي گراند هتل تايپه برگزار مي شد که عکسش رو هم اين زير ملاحظه مي کنين.



اين هتل معماري خاص و سنتي داره و به نوعي سمبل تايپه است. براي مثال يه سالن عظيم تو طبقه دوازدهم داشت که لوسترش يه اژدهاي عظيم بود. مراسم افتتاحيه و اختتاميه هر دو تو اين سالن بود. هردو مراسم بسيار باشکوهي بودند. تو مراسم افتتاحيه يه رقص شير خيلي جالب بود که از مراسم سنتي چينه. دو نفر لباس شير رو ميپوشن و اين رقص رو اجرا مي کنن. اينم عکس آقا شيره که بيش از حد به عکاس(!) نزديک شده!



من يه سوالي دارم: اگه آدم قراره چلوکباب و سالاد بخوره، اگه بمونه تو خونه اش که هم سنگينتره هم راحتتر هم کم خرجتر! پس چرا بعضيها ميرن مسافرت که چيزاي جديد ببينن و بچشن، بعد تمام مدت قر ميزنن که چرا اين غذاها مزه قيمه بادنجون نميده؟ غذا تو تايوان اصولا مقوله سختي بود. غذاي دريايي عجيب غريب زياد بود و بيشترشون رو بايد با چوب مي خوردين (من آخريا اوستا شده بودم. تو ايران اير پرسيدم چاپ استيک ندارين؟!!) تو همون مهمونيهاي افتتاح و اختتام که ذکرش رفت، هر پنج دقيقه يه خرچنگ يا جک و جونور جديد سرو مي کردن. دو سه تا از همراهان ما که فقط سالاد نوش جان کردن. يکي از بچه ها در مورد همه چيز - حتي آب ميوه - اول مي پرسيد اين به فارسي چي ميشه؟! بعد اگه خوراکي مورد نظر معادل فارسي نداشت اونو نمي خورد! من فکر کنم يه دليلش اينه که ماها اصولاً محافظه کار بار اومديم و از هر چيز نويي مي ترسيم، وگرنه آدم جوون و اين اداها...!؟ تا بعد....
راستي چند شب پيش تو اخبار ميگفت براي اينکه تايوانيها انگليسي ياد بگيرن روي اتوبوسها جملات اساسي انگليسي رو با ترجمه چيني نوشتن. ولي من که چشمم آب نمي خوره!

۱۳۸۱ آبان ۱۵, چهارشنبه

اين busy ياهو خيلي مزخرفه. من اگه بودم بجاش ميذاشتم busy-but not if you are sure I would like to talk to you!
کاش هيچوقت busy نبوديم!
*****
"هيچ چيز به اندازه يک ميل باکس خالي غم انگيز نيست." ژان والژان-وبلاگ نويس قرن نوزدهم!!
*****
توصيه مي کنم به سايه خانوم يه سر بزنين. بخصوص که کشف کرده من چه تعريف خوبي از وبلاگ ارايه کردم! (زنده باد فروتني!)
*****
پيشنهاد تشکيل انجمن وبلاگ نويسان غياث آباد با استقبال خوبي مواجه شد. رامتين معتقد به چارت سازمانيه ولي من فکر کنم اول بايد ملاک ناموس پرستي رو در مورد وبلاگ نويسها تصويب کنيم! نظرتون در مورد استفاده از "صداي مشکوف" به عنوان تست چيه؟

۱۳۸۱ آبان ۱۳, دوشنبه

اول: من توصيه مي کنم يه سر به اين تازه داماد ما بزنين. من بر اساس ساليان دراز تجربه وبلاگي(!) به اين نتيجه رسيدم که استعدادشو داره!
دوم: چون اين مدت خواننده هاي خوبي بودين و به ما غر نزديد، اين قطعه موسيقي از بوچلي و يه نفر ديگه تقديم ميشه.
سوم: بالاخره بحث شيرين اينکه اون فنجون لوگوي ما چه شکلي بايد باشه با تشکيل جلسه هيات مديره حل شد. مشروح اين جلسه رو بخونيد:
جلسه هيات مديريه گپ
زمان: امروز. مکان: مجازي.
موضوع: فنجون!
حاضران: آرش، فرشيد، آليس، تلخستاني، چرتي.

جلسه با سخنان فرشيد افتتاح شد. وي ضمن بر شمردن مضرات فنجان قبلي لوگوي وبلاگ گفت "امروزه اگر ما هنوز به رکورد يک ميليون ويزيتور در روز نرسيده ايم، فقط و فقط بخاطر اين فنجان ارتجاعي است!" آليس در تاييد اين سخنان في الفور خواهان تغيير لوگو شد و با آوردن تصاوير 39870 فنجان در مدلها و اندازه هاي مختلف، از حضار خواست هر چه سريعتر انتخاب کنند. وي که به نارنجک دستي و آر-پي-جي هفت مجهز بود، تهديد کرد که پرشن بلاگ را منفجر مي کند و مي اندازد تقصير چينيها. تلخستاني نيز اعلام کرد يا من يا اين فنجون. آرش در ادامه از حضار خواست وحدت خود را به خاطر فنجان به خطر نيندازند. وي اعلام کرد "به نظر من اکنون مساله اصلي وبلاگ نويسي موج بي ناموسي در وبلاگهاست. بنابراين پيشنهاد مي کنم براي حمايت از وبلاگ نويسان ناموس پرست، انجمن وبلاگ نويسان غياث آبادي تشکيل و به عنوان يک NGO عضو گيري کند!" چرتي ضمن رد اين سخنان گفت از اين مواضع حمايت نمي کند. به نظر او "ما بايد يه اشتکان کمر باريک اون بالا بژاريم که آدم بعد اژ يه بشت خوب شر حال بياد. ترژيحاً يه وافور هم کنارش باشه." بنابراين جلسه بدون نتيجه به پايان رسيد و چرتي استکان مورد حمايتش را به همه غالب کرد.
سفرنامه تايوان؟ از پس فردا...