۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

شما فقط دوبار زندگی می کنید

بار اول: سال 1373، سینما کانون-تهران
جشنواره فیلم فجر: فیلمی از دیوید لین می بینید که اول فقط فیلمی از دیوید لین است ولی بعد می شود همه چیزهایی که در سینما و درام دوست دارید. ترکیب متعادلی از کمدی و رومانس در رمان نوئل کوارد که با فیلم برداری فوق العاده و موسیقی راخمانینف به خوبی رنگ آمیزی شده است.

بار دوم: سال 2010، برادوی- نیویورک
باز هم راخمانینف و باز هم جادوی نوئل کوارد. کارگردان هوشمندانه عناصر کلیدی فیلم را حفظ کرده و اینبار به آن یک قاشق برشت هم افزوده است. مثل جایی که شخصیت داستان در رودخانه می افتد و یکی دیگر از بازیگرها یک سطل آب را به عنوان افکت به هوا می پاشد. این بار تمام زندگی است. شما آنجا بودید وقتی لورا دیر به خانه می آید و می فهمد که پسرش تصادف کرده: با او احساس گناهش را تجربه کردید. شما با او گریستید وقتی الک گفت من ترکت می کنم و این برای تو سخت تر است چون تو اینجا به زندگی قبلیت ادامه می دهی ولی من حداقل اندوه دوری را با دیدن آدمهای جدید و کار در محیطی نو جبران می کنم: با او تنهاییش را چشیده اید. و برای بار دوم گریسته اید، خندیده اید، لذت برده اید و درد کشیده اید... اینطور می شود که شما دو بار زندگی کرده اید...

ببینید: 1- شروع موومان اول کنسرتو پیانو شماره 2 راخمانینف
2- تیزر نمایش برخورد کوتاه


۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

غافلگیری

1- دون ژوان خود شیفته مجسمه ای را به شام دعوت میکند. مجسمه شب ظاهر می شود و دون ژوان را با خود به دوزخ می برد. باید موتزارت باشید که در دل این داستان هول انگیز کمدی غافلگیری را بیابید. 
2- از سر تفنن همراه دوستی سری به جشنواره فیلمهای امریکای لاتین می زنید. چون نه کارگردانها را می شناسید که اغلب اولین فیلمشان است و نه اسم فیلمها تا به حال به گوشتان خورده، تصادفی فیلمهایی از مکزیک (سال کبیسه)، پرو (اکتبر)، اروگوئه (آخرین مهلت نوربرتو) و کاستاریکا (آب خنک دریا) را می بینید. اینهمه جواهرات با ارزش در کجای خاک این سرزمین پنهان شده بود؟ فیلمهایی به غایت انسانی و بی ادعا در مورد عشق و تنهایی و هویت....
3- در همان سالن سینما، آدرس وبلاگی را می گیرید که تجسم زنانه ای از دوست داشتن و تنهایی است. و زنانه اینجا فمینیست نیست، هویت مونث ذات بشری است:
وعده: پست بعدی شامل یک جمع بندی در مورد مطلب فیس بوک خواهد بود. بنابراین اگر می حواهید نظری بدهید شتاب کنید!

ببینید: ظهور مجسمه در پرده آخر دون ژوان با اجرای فورت ونگلر کبیر:



۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

من و فیس بوک



زمان: روز یا شب. مکان: تهران، ابرقو یا آمستردام (این صحنه تا به حال بیست بار تکرار شده است)

اون- تو تو فیس بوک نیستی؟
من- نه! تو چی؟
اون- آره. خیلی حیفه که.
من- چرا؟
اون- خوب آدم خیلی از دوستای قدیمیش رو اونجا می بینه. من آدمایی رو پیدا کردم که بیست سال بود ازشون خبر نداشتم.
من- خوب چه جالب. بعدش چی؟
اون- اه خوب. آدم یاد خاطراتش میفته. مثلاً من دیروز یکی از دوستای دوران دبستانم رو پیدا کردم که همیشه جاش رو خیس می کرد و برای همین بهش می گفتیم مریم شاشو. تازه فهمیدم تو دوبی با پسردایی محمدرضا گلزار عروسی کرده ولی الان داره ازش جدا میشه.
من- آهان. بعد تو الان با کدومشون رفت و آمد داری؟
اون- هیچ کدوم. ولی اگه بخوام از آدمایی که باهاشون رفت و آمد دارن بگم مثلاً یکی از مهندسای کامپیوتر طبقه ششم هست که از روی استاتوس فسیبوکش فهمیدم همجنس بازه. 
من- خوب تو هم همجنس بازی؟
اون- نه چه ربطی داره؟ تازه من هر روز تولد کلی آدم رو تو فیس بوک تبریک میگم.
من- ببینم فایده اش چیه که تولد کسی رو که حتی نمیدونی الان چه شکلیه تبریک بگی؟
اون- خوب اونم جواب میده. بعد معنیش اینه که ما به یاد هم هستیم.
من- شما به یاد هم هستین یا فیس بوک؟
اون- تو چه بی احساسی! خوب جالبه دیگه. تازه نمی دونی فرزانه رفته یه عکس گرفته با کیف شانل گذاشته تو پروفایلش ولی من که می دونم کیفه تقلبیه.
من-......
راستش مدتیه دارم در مورد این چیزی که بهش میگن شبکه اجتماعی مجازی فکر می کنم. با اجازه بزرگترها (!) می خوام یه چیزی در موردش بگم که امیدوارم به کسی بر نخوره. اولاً من با شبکه اجتماعی مجازی به عنوان روش اطلاع رسانی کاملاً موافقم. یه چیزیه مثل بولتن یا خبرنامه یا همین وبلاگ. خوبیش اینه که متمرکزه و همه یه جا جمع میشن. این از این. می دونم هم که همه مردم یه جور از این شبکه ها استفاده نمی کنن. برای همین این مطلب فقط مربوط به نوع خاصی از استفاده از فیس بوکه که توش زندگی فیس بوکی چانشین زندگی واقعی شده. بنابراین با اینکه می دونم اینجا زن و بچه رفت و آمد می کنه، با کمال معذرت (هشدار: از اینجاش 18 سال به بالاست!)، باید عرض کنم فیس بوک برای بعضیها تبدیل شده به چیزی که من اسمش رو گذاشتم «خودارضایی اجتماعی و احساسی» (social and emotional masturbation)! دلیلم هم اینه که همونطور که خود ارضایی جانشین رابطه جنسیه، برای بعضیها این شبکه مجازی جایگزین روابط و زندگی واقعی شده. حالا همونطور که خود ارضایی تا وقتی که امکان رابطه جنسی نباشه بیماری نیست، شبکه مجازی هم در نبود روابط واقعی می تونه احساس تعلق به جمع رو ایجاد کنه. مشکل وقتیه که کسی بتونه رابطه واقعی داشته باشه ولی مثل نوعی اعتیاد ترجیح بده خود ارضایی کنه حالا یا از ترس یا به خاطر اینکه تمام توانش رو برای رابطه غیر واقعی گذاشته. همونطور که تو خود ارضایی طرف می تونه تصور کنه داره با مونیکا بلوچی یا جرج کلونی عشق بازی می  کنه و اونا هم بهترین لباسشون رو تو خوشتیپ ترین حالتشون پوشیدن و هر کاری که اون بخواد و هر وقت که بخواد براش می کنن، اینجا هم آدمایی که شام شبشون رو با دردسر تهیه می کنن، می تونن عکس خوش و خندونشون رو با گرونترین عینک دنیا بگذارن و نگران نباشن که کسی لهجه شون رو مسخره کنه یا اونی که باهاش شام میخورن دهنش بو بده. تو فیس بوک برای هم می نویسن دلم برات تنگ شده ولی به محض اینکه صفحه رو بستن، یادشون میره اسم کوچیک طرف چی بود. تولد نوه خاله دوست بچگیشون رو بهش تبریک می گن ولی از بس گرفتار چت کردن هستن وقت ندارن برای تولد همکلاسیشون از سر کوچه یه شاخه گل بخرن. زندگی راحت و آسوده ای هم هست و چه اشکالی داره اگه طرز فکر آدم این باشه که (به قول یکی از اساتید مرحوممون که بیوشیمی درس می داد): «تا دست خودم هست چرا باید منت هیچ ج....ای رو بکشم؟»
تکلیف شب اول: 
5 بار از روی این بیت حافظ رو نویسی کنید. بعد بیت را بلند بخوانید و در استاتوس فیس بوکتان بگذارید.
گفتمگر ز لعل من بوسه نداری آرزو؟                          مردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو
تکلیف شب دوم:
این نوشته را بخوانید. خیلی جالبه که تو این سایت همین ایده ولی با کاربرد جنیسش توضیح داده میشه. مثلاً می گه برید با یکی دوست بشین ولی به جای اینکه دعوتش کنین خونه، پروفایلش رو تو فیس بوک پیدا کنید وبا عکسش خودارضایی کنید (خیلی دلم می خواست اینجا یه کلمه دیگه بگم ولی حیف که زن و بچه رد میشه!)
تکلیف شب سوم:
برای من کامنت بگذارید (ترجیحاً با اسم خودتان ولی اگر روتان نشد ناشناس) و نظرتان را بگویید. لطفاً اگر فحش می دهید قسمتهای بدش را مثل من سانسور کنید.
*****
آخرین خبر: اِاِاِاِ....به جون آسپیران غیاث آیادی این تعریف از خودارضایی اجتماعی رو بعد از اینکه نوشتنم تموم شد دیدم. تعریف دومش رو بخونین که ببینین من الکی نگفتم...

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

ما هنوز داغش رو دوست داریم

جو (جوزفین)- جری، جری! میشه نصیحت منو گوش کنی؟ همه چیز رو فراموش کن، باشه؟ فقط به خودت بگو تو پسری، تو پسری!

حالا که تونی کرتیس هم رفته از آدمهای اصلی بعضیها داغش رو دوست دارن  فقط سه نفر برای ما موندن: جو، جری و شکر....