۱۳۹۰ دی ۸, پنجشنبه

پر کن پیاله را...

کین آب آتشین،
دیریست ره به حال خرابم نمی برد...


۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

سیندرلا و حاجی آقا آکتور سینما

راستش تا دقیقه دهم فیلم من (و از واکنشها می فهمیدم خیلیهای دیگر) منتظر بودند کی "فیلم" شروع می شود. برداشت خیلیها این بود که بعد از نشان دادن صحنه های فیلم در فیلم، بازیگران شروع به حرف زدن خواهند کرد...زهی خیال باطل: شما باور می کنید که در قرن بیست و یکم مردم پول می دهند بروند سینما یک فیلم سیاه و سفید صامت ببینند؟ من اینکار را کردم و پشیمان نیستم. به نظرم ساده ترین برداشتی که از فیلم می شود کرد (و احتمالاً درست ترین آن) اینست که بعد از این صد و خرده ای سال باز هم زبان سینما بر پایه تصویر استوار است و این داستان صد بار گفته شده به شنیدنش می ارزد. تعداد میان نویسها بسیار کم بود و در تمام فیلم میشد بدون زیر نویس هم داستان را فهمید. یک نکته هم این بود که با ما در سینمای مدرن به حجم زیادی از اطلاعات که از طریق صدا منتقل می شود عادت کرده ایم و این فیلم سادگی روایت را به سینما بر می گرداند. مسلماً با این روش نمی توان فیلم کاراگاهی یا جاسوسی ساخت و این فیلم سیاه سفید مدرن هنوز همان داستان سیندرلای قدیمی را روایت می کند: چطور عشق آدمها را نجات می دهد.
* صحنه های درخشان: کابوس "صدادار" جرج والنتین و اولین صدای غیر موسیقی در فیلم که صدای یک لیوان است به اندازه صد و بیست انفجار در میشن ایمپاسیبل نمیدانم چند تاثیر گذار است. و صد البته رقص آخر فیلم وقتی که دنیا زبان باز می کند.
* یک نکته برای تماشاگر ایرانی: اول فیلم تیزر جدایی نادر از سیمین را نشان داد. حس کردم عکس یکی از عزیزانم در سالن پخش می شود. بعد از دیدن فیلمهای نه چندان دلچسب فارسی در این مدت، تصویر لیلا حاتمی روی پرده سینمای بتسدا خیلی چسبید. ولی خود تیزر خوب نبود. اگر کسی با سینمای ایران آشنایی نداشت، تیزر چیزی برای عرضه نداشت و این را از واکنش مردم هم می شد فهمید که به تیزرهای قبل و بعد بیشتر علاقه نشان دادند. البته داشتم فکر می کردم تصویر اجتماعی ما با آن مقنعه ها و فضای بسته و رنگهای مرده جداً چه چیزی برای جلب تماشاگر امریکایی دارد؟
* یک خاطره شخصی برای من: شباهت برنیس بژو به کسی که می شناختم.