۱۳۹۱ خرداد ۳۱, چهارشنبه

مارک زاکربرگ: العفو!

جناب آقای زاکربرگ
انشالله که حالتان خوب است و اوضاع بر وفق مراد. می دانم که مختصر کسالتی بعد از فروش نرفتن سهام فیسبوک داشتید که امیدوارم مرتفع شده باشد. بنده در همینجا می خواهم مراتب پوزشم را ابراز کنم و اگر حتی ضره ای (عمداً غلط نوشتم: مارک زاکربرگ که دیکته فارسی بلد نیست، امروزها هم مد است که همه در اینترنت و به خصوص فیس بوک راجه به (!) همه چیز غلط غلوط بنویسند.) خلاصه اگر ذره ای (عمداً درست نوشتم: امروزها همه راجع به همه چیز دیکته هایشان را غلط و درست قاطی می نویسند!) در این سقوط قیمت به دلیل نوشته هایم (مثل این و این) نقش داشتم بگویم حاضرم جبران کنم. تا به حال پیش نیامده بود که تلفنم را در ازبکستان گم کنم و آن یکی تلفنم آنتن ندهد (چون کلاً ازبکستان مدلش همین است!) و اتاق هم اینترنت نداشته باشد و سرعت اینترنت لابی آنقدر کم باشد که فقط فیس بوک لود شود (جان خودم می دانستید در تاشکند فیس بوک از گوگل زودتر لود میشود؟ بروید پزش را بدهید و پایین برگه سهامتان بنویسید که فروش برود!) و از همه مهمتر (به جان خودم کلاً به همین خاطر نوشتم این متن را): فیس بوک پیامتان را مستقیم بفرستد برای تلفن طرف در آن سوی دنیا که حتی اگر پای اینترنت نبود هم انگار دارید اس ام اس بازی می کنید!
خلاصه العفو!
بعد التحریر: اگر می شد این دوست ما را که یک روز در میان عکس سگش، نامزدش و سینه های عمل کرده اش را توی صفحه اش می گذارد قانع کنید یک کم کوتاه بیاید دیگر در بست مخلص بودیم!

۱۳۹۱ خرداد ۲۴, چهارشنبه

بازهم صورتنامه!

این متن رو از وبلاگ نسوان مطلقه معلقه ورداشتم. اصلش رو می تونین اینجا بخونین ولی این نتیجه گیریش خیلی عالیه:
"...اون چیزی که آزارم میده سطحی شدن خودم در برخورد با آدمهایی هست که در گذشته نه خیلی دور باهاشون دوست بودم، اینقدر دوست که خوشی اونها خوشحالم میکرد و دردشون ناراحتم. حالا دیگه در برخورد با وضعیت دوستام نه خیلی خوشحال میشم، نه ناراحت. انگار فیس بوک هر بار توی صورتم میزنه  که زندگی تکرار یک سری وقایع ثابت است، بالاخره هر روز تولد یکی هست، یکی بچه اش یک شیرین کاری کرده، یکی یک جای جدید رفته، یکی یک چیز نو تجربه کرده، یکی به یک موضوع جالب برخورد کرده.
تکراری بودن نوع اطلاعاتش در یک بازه زمانی به یک طرف، حجم اطلاعاتش  به یک طرف دیگر، اگر هم حسی بهم دست بده ظرف سی ثانیه تغییر میکنه،  فرصت بیشتری نیست، باید برسم همه رو بخونم، باید برسم پای عکسها لایک بزنم، بعضا کامنت بگذارم و برم سراغ نفر بعدی. گاهی هم پیش میاد که یکی خبر مرگ یا بیماری یکی از عزیزانش را مینویسه  و من هنوز اندوه اون را خوب هضم نکرده، کامنت هم دردیم خشک نشده، برای نامزد شدن اون یکی آرزوی خوشبختی میکنم، تولد یکی دیگر رو تبریک میگم.
فیس بوک باعث شد که از حال همه خبر داشته باشم، بدون عمق و در سطحی گسترده، و متاسفانه باعث شد کمتر دلم برای دوستانم تنگ بشه، این حس همیشه در دسترس بودن، اون حس عمیق دلتنگی رو نابود کرد. خیلی پیش میاید که چراغ هر دو نفرمون روشنه، ولی با هم چت نمیکنیم، از حال هم با خبر نمیشیم چون میدونیم فردا هم میتونیم همین جا همدیگر رو ببینیم….."