۱۳۸۵ دی ۶, چهارشنبه

به دستور خانم آنانيتا و فقط براي خالي نبودن عريضه و به سريعترين شكل ممكن:
1- وقتي مي خوام برم توي مغازه اول كلي تمرين مي كنم.
2- زنگ زدن به آدمهاي ناشناس برام يكي از بدترين شكنجه هاست.
3- شنا بلد نيستم و اصلاً استعدادش رو ندارم.
4- به طور مشخصي در ارتباط با خانمها موفقتر و راحتترم تا آقايون.
5- تنها وقتي كه جداً خوشحالم مواقع تنهاييه.

من هم بدينوسيله توپ رو پرتاب مي كنم تو زمين مايلا، رامتين، آيدا و آرتميس و علي فيض كه گرچه وبلاگ نداره مي تونه كامنت بگذاره!

۱۳۸۵ آذر ۱۱, شنبه

قوانين مورفي (چند تا از بهترينهاش رو اينجا ميارم):
- احتمال آنكه يك شيء آسيب ببيند نسبت مستقيم دارد با ارزش آن!
- هر چیزی بیش از آن حدی که تصور می‌شود طول خواهد کشید.
- هرگاه جسم بـا ارزشي از دست شما به زمين مي افتد به غير قابل دسترس ترين مكان ميرود (حلقه برليان يا داخل سطل زباله مي افتد و يا در چاه فاضلاب)!
- اگر در توده یا کپه ای به دنبال چیزی بگردی، چیز مورد نظر حتما در ته قرار دارد.
- وسائل نقلیه مثل اتوبوس و هواپیما و قطار دیرتر از موعد حرکت می کنند مگر ان که شما دیر برسید آن موقع است كه حتما سر وقت رفته اند.
- هشتاد درصد امتحانات پایان ترم براساس کلاسی است که در آن غایب بوده ای.
- زماني که مي خواهيد لكه روي شيشه پنجره را پاك کنيد هميشه لكه سمت ديگر شيشه ميباشد!
- جاي پارك مناسب ماشين هميشه سمت ديگر خيابان ميباشد!
- همه ی خوشگلها را گرفته اند واگر نگرفته باشند یك جای کار میلنگد!
- علاقه ی شما به هر کس با معکوس علاقه ی اون به شما نسبت مستقیم دارد.
- وقتی همسر یک مرد با اون به تفاهم میرسد که از گوش کردن به او دست بر دارد.

۱۳۸۵ آبان ۲۷, شنبه

فاكتور فروش و پنير خريداري شده را مشاهده مي فرماييد. "كنفلكس" پيشكش!


۱۳۸۵ آبان ۱, دوشنبه

مي بينيد كه: نه تنها لگوي گپ كه توسط يك آدم شرور دزديده شده بود درست شده، بلكه لينكها هم به روز شده اند. فقط مونده يكي كه مطلب بنويسه!

بيت: تنبلي آرد به چشمان تو خواب ...

ولي جداً قرار بود يه مطلب بذارم اينجا در مورد يه چيز (نه يه فرد) خوشنام! مي خواين بدونين چي؟ صبر كنين!

۱۳۸۵ مهر ۱۵, شنبه



حالا حكايت ماست ....

عمران صلاحي را اول بار از ستوني كه به همين نام در دنياي سخن داشت شناختم. يادم هست كه مجله را گاهي مي گرفتم و تنها قسمتي را كه حتماً مي خواندم و لذت مي بردم نوشته هاي صلاحي بود. تا اينكه ديگر ننوشت و من همچنان مشتري آخرين متني بودم كه درباره اسامي مدارس نوشته بود كه گمانم همان ستون "حالا حكايت ماست ...." را تعطيل كرد. يادم نمي رود كه در شناسنامه كتابي (گمانم يك لب و هزار خنده) نوشته بود "طنزيم كنندگان!" و من در كتاب فروشي هاشمي يك ربع بي اختيار مي خنديدم.
روحش شاد و يادش به خير كه به معناي واقعي كلمه طناز بود و نكته بين و به همين دليل تيز و برنده ...

۱۳۸۵ مهر ۲, یکشنبه

اين هم يه وبلاگ جالب از يه پليس وظيفه كه گرچه ديگه به روز نميشه ولي نكات جالبي در مورد راههاي در رفتن از دست پليسها و كلاً روابط داخلي نيروي انتظامي داره. از اينها گذشته بعضي قسمتهاش به خصوص براي آدمهاي سربازي رفته خيلي دردناك و آشناست.
وبلاگ انوشه از فضا! جالب نيست كه آدم از آسمون مطلب پست كنه؟

۱۳۸۵ شهریور ۲۷, دوشنبه

Let's talk about love


خيلي به موقع بود:
From the laughter of a child
to the tears of a grown man
There's a thread that runs right through us all
and helps us understand
...

و بعد:

Let's talk about love
Let's talk about us
Let's talk about life
Let's talk about trust
Let's talk about love

۱۳۸۵ شهریور ۱۶, پنجشنبه

فكرش رو بكنين كه 35 سال پيش برنامه انرژي هسته اي ايران، موضوع آگهيي بوده كه شركتهاي آمريكايي براي جلب حمايت مردم امريكا از انرژي هسته اي درست كرده بودند! بعضي از عكسهاي سايت ايرانيان واقعاً سند تاريخي هستند. از عكس كشف حجاب و برخورد مدها خيلي لذت بردم.

۱۳۸۵ شهریور ۴, شنبه

پلوتون ما رو پس بدين!

تو اين دنياي وانفسا، دلم خوش بود كه چيزهايي هست كه كسي نه مي تونه تكون بده و نه انكار كنه يا از خودش در بياره: اجرام سماوي. تازه فهميدم كه به اين يكي هم نميشه اميد بست. نظم نوين جهاني شامل ستاره شناسي هم شده و حالا با راي گيري و در يك عمل دموكراتيك يه سياره رو از منظومه شمسي اخراج كردن! پيشنهاد مي كنم تا لايحه جابجايي خورشيد با مريخ راي نياورده يه petition بر ضدش جمع كنيم!

۱۳۸۵ شهریور ۱, چهارشنبه

دعوت به صرف آش كشك!


من از اونجا كه ديدم اين روز كذايي پزشك براي همه مهمه جز خود اين صنف خدوم و زحمتكش (!) تصميم گرفتم يك لغتنامه تخصصي كوتاه به اين مناسبت به رشته تحرير در بياورم.
*پزشك: كلمه پزشك در اصل از تركيب دو كلمه "پُز" و "اشك" ساخته شده است. يعني اصولاً اينها افرادي هستند كه اشكشان در مي آيد تا ديگران پزش را بدهند!
*آقاي دكتر يا خانم دكتر: 1) آقا يا خانمي كه دكتر است. 2) مرتيكه بيا سرم مريض من رو وصل كن. 3) مي دونم بهياري ولي روپوش سفيد پوشيدي، كار من هم فعلاً گير توست! 4) خجالت نمي كشي با اينكه دكتري سر پول چونه مي زني؟ مايه رو رد كن بياد!
* مراسم روز پزشك: يه جور مايه تفريح و خنده. پوستر اين مراسم در سازمان نظام پزشكي نصب مي شود تا افرادي كه در صف واريز حق عضويت يا هزار جور صف ديگر هستند، حوصله شان سر نرود و با گرفتن غلطهاي املايي آن تفريح كنند. خود مراسم هم شامل قدري مايه گذاشتن از فرشته ها و بوسه و غيره براي منت گذاري بر سر پزشكان و مقدار زيادي آه و ناله و وعده و وعيد.
* نظام پزشكي: سازماني كه براي برگرداندن درامد پزشكان به بيت المال تاسيس شده. الگوي مديريت كه از تعدادي جزيره و ساختمان بي ارتباط به هم تشكيل شده است. روي اغلب جزيره ها اين آگههيها به چشم مي خورد. "عدم پرداخت حق عضويت نشانه چيست؟" "اگر براي بيمه مراجعه كرده ايد به ما ربطي ندارد." "همكاران ابتدا مراحل زير را طي كنند: 1- ساختمان شماره 3 قبض بگيريد، 2- ساختمان شماره 1 تاييد كنيد. 3- بانك طبقه پايين پرداخت كنيد. 4- ساختمان شماره 4 تسويه كنيد. 5- ساختمان شماره 5 هنوز راه نيفتاده. 6- بيايد همينجا ساختمان 2 مهر كنيد. 7- بريد ساختمان 1. ديگه بقيه كارتون ربطي به ما نداره."

به مناسبت اين روز فرخنده از همه دوستان عزيز دعوت مي شود به صرف آش با مقدار زيادي كشك. دوستان پزشك هنگام هم زدن آش اين شعر را بخوانند:
آبله، وبا، مخملك
جوش و كهير و كورك
جزام و گال و برفك
قند و فشار و سرخك
طرح و كشيك و عينك (همه با هم و بر سر زنان)
روز پزشك مبارك!

۱۳۸۵ مرداد ۲۲, یکشنبه

من جداً نگرانم. نه از وضعيت جنگ لبنان، نه از تهديدهاي هر روزه عليه ايران، نه از وضعيت مسخره ترافيك تهران، نه از مشكلات پيچيده مديريت دولتي، نه از تهديد هر روزه فرهنگ و احساسات جامعه، نه از پوپوليسم فلج كننده رايج، نه از وضعيت دانشگاهها، نه از فشارهايي كه به جوانها وارد مي شه، نه از سوء استفاده تركيه و امارات از وضعيت روابط خارجي ما، نه حتي از كارهاي عقب افتاده خودم يا كلاهي كه بعضيها دارند سعي مي كنن سرم بگذارن، .... بلكه از اينكه اگه تا نيم ساعت ديگه اين ايميل رو به 20 نفر فوروارد نكنم، اونهم عيناً با همين عنوان
"!!!!!!!!!!YAHOO IS CLOSING DOWN"، ايميل ياهو رو از دست مي دم. اين رو خود باب يا جنيفر يا حسن لوپز گفته و در يه سال اخير كلي آدم باورش كردن و واسه من فرستادن، براي همين ايميلشون رستگار شده.
من جداً نگرانم....

۱۳۸۵ مرداد ۱۴, شنبه

معمولاً همينه! آدم يه مشكل داخلي داره و دنبال هزار منشاء خارجي براش مي گرده. و خوبه گاهي -اگه بهش بر نمي خوره- يكي يادش بندازه كه راه حل مشكلاتش در داخله نه بيرون.
*****
اونايي كه با اين نوشته نيمه فلسفي احساس سردرد (!) بهشون دست داده، اين عكس از تزئينات داخلي معبد لاكسر (الاقصر يا Luxor در جنوب مصر) رو ملاحظه كنن. من گرچه مي دونم اينجا آدمهاي محترمي تشريف ميارن ولي اينكه چند هزار سال پيش مصريها آمون رو به عنوان خداي باروري با ساز و برگ كامل (!) كشيدن تقصير من نيست. داستان هم ظاهراً اين بوده كه آمون در مدت كوتاهي تعداد زيادي از الهه ها رو صاحب فرزند كرده و همينطور كه مي بينين به اين دليل دستش رو هم قطع كردن. دوستي كه همين الان اينجا بود معتقد بود كه مصريهاي باستان آدمهاي هوشمندي نبودن وگرنه اين كار آمون قاعدتاً مجازات مربوط تري هم ميتونست داشته باشه كه از تكرار جرم هم به طور قاطع پيشگيري مي كرد! (عكس اصلاح شد.)

۱۳۸۵ تیر ۱۹, دوشنبه

۱۳۸۵ تیر ۱۳, سه‌شنبه

بايد به اطلاع امت شهيد برور (كيبوردم عربيه!) برسونم كه تا 10 سال ديكه (dige) بعضي جاهاي قاهره تفاوت زيادي با دوبي نخواهد داشت. اين به خاطر وجود دولتيه كه با تمام بي كفايتي لااقل مي فهمه كه براي جذب توريست غير از شعار و وجود اماكن باستاني جيز ديكه اي هم لازمه. اخبار بعدى رو از همين طريق دريافت خواهيد كرد.

۱۳۸۵ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

"سلام عرض می کنم به همه کبوتر بازهای خوب ایران . کبوتر بازهایی که می دونم درد برای گفتن زیاد دارند .نه پشتیبانی نه امکاناتی نه سازمانی نه انسجامی نه..." مي دونين جداً لذت بردم. بدون شوخي. اولين سايت حرفه اي كفتربازي (احتمالاً در دنيا!) توصيه مي كنم قسمت مشاهير كبوتر بازي! (كبوتر بازان ديگر) و صفحه انگليسي كه در ابتدا از خواننده ها به خاطر ضعف زبان عذرخواهي كرده رو حتماً ببينيد.
واقعاً پشت كار اين آدم در راه اندازي و نگهداري سايتش از مهمترين سينماي تهران و برخي جاهاي دولتي خيلي مهم كه بهتره! هيچ صفحه ايش هم "در دست ساخت" نيست.

۱۳۸۵ فروردین ۲۳, چهارشنبه

"As Time Goes By ..."




به نقل از بي بي سي کازابلانکا 'برترين' فيلمنامه تاريخ سينمای آمريکا شد. من كه كاملاً موافقم. بقيه ليست اين طوريه:
2. پدرخوانده
3.محله چينی ها
4. همشهری کين
5. همه چيز درباره ايو
6. آنی هال
7. سانست بلوار
8. شبکه
9. بعضی ها داغشو دوست دارن
10. پدرخوانده 2

فقط به نظر من جاي High Noon خاليه.

اين عكس شرق رو هم حيف بود نبينين (بس كه خودشون روي عكسه نوشتن شرق من هم خواستم تاكيد كنم!). مصاحبه رو هم حتماً بخونين.

۱۳۸۵ فروردین ۱۷, پنجشنبه

ژوليت بينوش در تهران!!



علي جان ديدي به جاي آنجلينا جولي، بينوش اومد ايران؟
دقيقاً همون اتفاقي كه در مورد راس و ايزابل روسيليني تو Friends افتاد! (آدماي اهلش مي دونن من چي ميگم!)

۱۳۸۴ اسفند ۲۸, یکشنبه

Dance with the one that brought you ..... Shania Twain
*****
يه مدتيه در راستاي خصوصي سازي، نگهباناي قديم بيمارستان رو بازخريد كردن و به جاش از يه شركت خصوصي يه عده آوردن كه هنوز بعد از 4 ماه گيجي مي خورن. اين مكالمه رو ديروز شنيدم:
مراجعه كننده: "آقا نوار گوش كجا مي گيرن؟"
نگهبان: "ام... سمعي بصري" (!!!)
مراجعه كننده: "..."
*****
ميدان ونك حذف مي شود! خيلي خوبه اين:


*****
هرچي يادم اومد نوشتم كه دلتون باز بشه. سال نو مبارك!

۱۳۸۴ بهمن ۲۶, چهارشنبه

بدون شرح


مكان: تابلوهاي اعلانات در محوطه دانشگاه تهران.

۱۳۸۴ بهمن ۱, شنبه

Alec


براي الك همه چيز خيلي سريع و پيش بيني نشده اتفاق افتاد. آنروز صبح مثل هرروز از خواب بيدار شده بود و سركار رفته بود. حتي يادش هست كه با خودش فكر كرده بود چه قدر خوب است كه اين تكرارهاي روزمره به سادگي تغيير نمي كنند و دنيا چيزهايي دارد مثل همين سركار رفتن كه به زندگي نظم مي دهند... اين سه ساعت پيش بود و حالا با يادداشتي در دست داشت فكر مي كرد كه چه چيزي تا به اين حد آزاراش مي دهد. آيا اين عبارت هايي مثل "حضور شما" يا "از اين پس" يا "مراجعه به حسابداري و تسويه حساب" بودند يا آن "با تمام وجود آرزومند موفقيت شما هستيم" در انتهاي نامه كه آزارش مي دادند يا لبخند آقاي برنشتين ....؟
نيم ساعت بعد از رسيدنش بود كه منشي داخل شد و گفت آقاي معاون فوراً مي خواهد او را ببيند. از همان موقع به صرافت افتاد كه تا به حال هميشه براي كارها رئيس شركت او را مي خواست، آقاي برنشتين با لبخندي مودبانه چند بار حال خانواده اش را پرسيده بود و الك توضيح داده بود كه بله به شدت درگير مسايل مربوط به درمان پدربزرگش است و عنقريب ممكن است خبر بدي از بيمارستان بدهند و هر بار كه اين توضيح را مي داد مطمئن بود آقاي برنشتين به تنها چيزي كه در اتاق توجه ندارد همين پدربزرگ الك است. بعد خيلي ناگهاني اتفاق افتاد. برنشتين با همان لبخند روي لبش گفته بود آقاي رئيس از او خواسته خبر بدي به او بدهد و اين نامه است و خلاصه الك از اول هفته بعد لازم نيست سر كار بيايد. الك مات و مبهوت نامه را گرفته و با برنشتين دست داده بود و آمده بود بيرون. حتي به نظرش مي آمد كه تشكر هم كرده بود. ولي از همان لحظه چيزي در دلش فروريخته بود كه نه ترس از بيكار شدن بود و نه چيز ديگري.
نامه را تا به حال صد بار خوانده بود و لابه لاي جملاتش سعي كرده بود آن چيز را پيدا كند. "ديگر به خدمات شما احتياجي ..." چه چيزي واقعاً تغيير كرده بود كه ناگهان به كاري كه به گفته خودش و مسئولين شركت اينقدر مهم بود احساس نيازي نمي شد؟ چرا رئيس خودش اين موضوع را به او نگفته بود؟ بعد يادش آمد كه هفته پيش به نظرش رسيده بود رئيس خيلي با او گرم نمي گيرد و از او احتراز مي كند. الان اينها را كنار هم مي گذاشت وگرنه هفته پيش اين موضوع را با گرفتاريهاي موجود ربط داده بود و حتي براي رئيس بيچاره دلسوزي كرده بود و آخر هفته كه رئيس از او در مورد كاري مشورت خواست الك اصلاً فكر نكرد كه شايد اين آخرين بار باشد.
"همانگونه كه در مورد مدت اعتبار قرارداد و شرايط فسخ قرارداد در بندهاي 7 و 8 و ذيل تبصره 2 آمده است ..." و الك جواب سوال ناپرسيده خودش را در همين عبارت مي ديد. "مگر انتظار داشتي يك قرارداد موقت چطور تمام شود؟" در مدت كارش در شركت حتي لحظاتي پيش آمده بود كه خودش به فكر استعفا بيفتد. خوب هم مي دانست كه طبق همان بندها و تبصره كذايي بالاخره يا بايد خودش استعفا مي داد يا اخراجش مي كردند يا مي مرد. پس اين خلاء لعنتي چه بود كه همچنان عذابش مي داد؟
همين قدر خوب بود كه صادقانه اخراجش كرده بودند. در شركت قبلي فقط با جوابهاي سر بالا و قطع كردن اضافه كار فهمانده بودند كه بهتر است ديگر نيايد. چه اتفاقي افتاده بود؟ كارمند بهتري پيدا كرده بودند؟ رئيس فكر كرده بود كه نگراني و دلمشغولي او در مورد پدربزرگش او را از كار باز مي دارد؟ يا همين اشتباهات كوچك و اتفاقات روزمره كاري بود كه روي هم انباشته شده و منجر به يك سوء تفاهم بزرگ شده بود؟ همه اينها را مي شود توضيح داد و رفع كرد اگر... الك حتي خيز برداشت تا پيش آقاي رئيس برود. ولي چيزي او را نگه داشت. همان حسي كه از جنس هيچ يك از اين نگرانيها و تئورري بافيها نبود...

۱۳۸۴ دی ۱۹, دوشنبه

راستش ما اولش نيت ثواب داشتيم. يعني اين دوست بسيار عزيز ما برامون تو ياهو پيام گذاشت به لفظ شيرين فدينگليش (يعني فارسي دري (!) با حروف انگليسي) كه:
"in website mane: http://www.ramtintaj.com chand tA comment bezAri savAb dAre". يعني:"هذا وبسايتي الشريفه. فان كامنت، لك ثواب كثير..."
خدا شاهده ما هم به نيت ثوابش رفتيم ولي به دو دليل نشد. اول اينكه توي وبسايت موصوف جاي كامنت نداشت. بعد هم با ديدن عكس زيباي رامتين كه انگار با اون كله خوشگلش داشت از مونيتور ميزد بيرون "حالتي رفت كه محراب به فرياد آمد..."
خلاصه بعد از نيم ساعت كه با صداي فرياد محراب (!) و اطرافيان از اون حالت خلسه بيرون اومديم، تصميم گرفتيم كامنت رو اينجا مرقوم كنيم. اولاً دوستان حتماً خودشون رو از فيض ديدار اين وبسايت fashion-engineering محروم نكنند. ثانياً در مورد اينكه چرا عكس در ناحيه فوقاني كمي ناقص به نظر مي رسه پرس و جو نكنند. ثالثاً و مهمتر از همه: قبل از ورود نيت كنند!
*****
مي گن عشق دواي هر درديه جز بي پولي و دندون درد!