۱۳۹۱ بهمن ۱۲, پنجشنبه

از بند رسته

1- چرا جنگوی از بند رسته را دوست دارم؟
چرا نباید دوستش داشت؟ فیلم در مورد "از بند رستن" است. با تمام بار عاطفی، اجتماعی و اخلاقی این عبارت. محمل این مضون یکی از بزرگترین بندهایی است که تاریخ بشریت می شناسد (برده داری) ولی می شد هر محمل دیگری را تصور کرد. انسان از بند رسته که آزادی، عدالت و عشق را با هم به چنگ می آورد. انتظار نداشتم فیلمی نزدیک به سه ساعت کاری بکند که حتی پلک هم نزنم ولی باید اعتراف کنم که بار اصلی فیلم بر دوش بازی بی نظیر کریستف والتز است. همانطور که قبلاً در حرامزادگان بی آبرو اتفاق افتاد حضور والتز به تنهایی برای اینکه فیلمی سرپا بایستد کافی است و من بارها فکر کرده ام چقدر دیالوگها و بازیها را بر اساس فیلمنامه اجرا می کند و جقدر از آنرا خلق میکند. یک چیز که امسال به اهدا کنندگان اسکار حلال نخواهم کرد (!) اینست که جایزه بهترین بازیگر مرد نقش دوم را به کسی جز او بدهند (مثل دو سال پیش که انتخاب هر کسی جز ناتالی پورتمن در قوی سیاه در حکم گناه کبیره بود!) موسیقی (چه قسمتهای اقتباسی که از ذوق تارانتینو می آید و چه موسیقی تالیفی انیو موریکونه) فوق العاده زیباست و مینشیند. کاری که تارینتینو با حضور خودش در فیلم می کند هم بسیار دیدنی است: نه تنها خودش را می کشد بلکه با چنان انفجاری اینکار را می کند که جز یک حفره خالی چیزی از او به جای نمی ماند! انگار خودش را از صحنه روزگار محو می کند تا ما بی واسطه کارگردان از فیلم لذت ببریم.
2- چرا جنگوی از بند رسته را دوست ندارم؟
دوستی می گفت چون خیلی خونریزی دارد ولی در سینمای تارانتینو (مثل سام پکین پا) خون نقشی زیبایی شناختی دارد و بعد از یکی دو صحنه اول دیگر احساس می کنید تیراندازیها و خونریزیها بیشتر کاریکاتوری هستند تا واقعی. با اینحال صحنه شکنجه جنگو در حالت آویزان بخصوص برای مردها بسیار می تواند تروماتیک باشد (باید ببینید تا بفهمید) ولی نمی دانم بدون این عناصر "تارانتینویی" آیا باز هم فیلم اینقدر جذاب بود یا نه. اشکال دیگر فیلم هم از یکی از قوتهایش می آید: وقتی کریستوف والتز از فیلم خارج می شود ناگهان فیلم از نفس می افتد ولی این تقصیر کسی نیست که یکی از بهترین بازیگران قرن در این فیلم نقش آفرینی می کند.
3- آیا جنگوی از بند رسته را دوست دارم؟
اگر امسال مثلاً دو سال پیش بود و جنگو به جای آرگو و لینکلن و Silver Linings Playbook با فیلمهای بهتری مثل قوی سیاه و گفتار شاه رقابت می کرد، شاید کمتر شیفته اش می شدم ولی به هر حال اینکه جنگو روایت ناب شکوه رهایی وقدرت عشق است به جای خود باقیست.


۱۳۹۱ بهمن ۹, دوشنبه

اندر باب آداب طعام خوش

"در کتب بزرگان آورده اند طعام خوش آن باشد که در معاشرت دوستان و همگنان صرف شود و همدلی و هم رایی بر گرد سفرت همی نشیند. پس اگر طعامی باشد نیکو مزه، فرح ناشی از آن دو صد چندان گردد. همچنین نقل است که طعام ناخوش آنست که بر گرد سفره همدلی نیابی و دو صد چندان اگر در میان جمع باشی و مصداق آن که فرمود "هرگز حدیث حاضر و غایب شنیده ای..." و این ناخوشی طعام در صورت نکویی مزه صد چندان شود که هر آینه بیشتر یاد آن کنی که چه عالی می بود اگر در مجاورت یاران صرف می گردید..."
آداب الطعام و البرکات الحیات فی استدراک المعانی، قرن نهم هجری، به تصحیح میرزا علی‌خان ناصرالحکماء

۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه

عشق؟ واقعاً؟

این واکنش دوست من بود وقتی پیشنهاد کردم فیلم میشائل هاینکه (Amour) را ببینیم و حق داشت که نخواهد شب شنبه را با دیدن فیلمی در مورد عشق دو آدم هشتاد و چند ساله بگذراند. هاینکه تعمداً چنین داستانی را برای فیلمی در مورد عشق انتخاب کرده: عشق بی واسطه، عشق غیر رمانتیک، عشقی که هیچ محملی جز با هم بودن و هیچ آینده و فردایی ندارد و همه اش امروز و مراقبت از آن است و فداکاری برای آنچه زندگی، در هر سن و سالی، بی آن تهی است (نمی خواهم آخر داستان را لو بدهم). بهترین سکانس فیلم جایی است که زن درد دارد و مرد برایش داستان می گوید... یک خاطره که زن با شنیدن آن آرام میگیرد. شاید یادآوری اینکه کسی را انتخاب کنید که برای هم داستانهای زیادی دارید...
شاید اگر بخواهم به فیلم نمره بدهم بگویم با دوستم هم عقیده ام و دلم می خواست کمی سینمایی تر (بخوانید جذاب تر) بود و هنوز شاهکارهایی مثل قبل از طلوع  را که ساختار جذاب تری دارند ترجیح می دهم...