بابا آدم از سرکار خسته و کوفته بياد خونه، يه بسته ريحون بنفش به اسم برگ پاييز بذارن جلوت: پاک کن! بعد بگي چايي مي خوام، بجاي يه چاي دبش قند پهلو چاي کيسه اي برات بيارن! چاي کيسه اي!! اونم گل کيس!! بابا لااقل احمدي، ليپتوني، نشد گلستان! فرشيد آخر اين اينگليسا (<تلخستان و آليس) زير پات نشستن خام شدي؟ يکي نيست بگه مگه خودتون خانواده ندارين که کانون گرم خانواده بقيه رو بهم مي ريزين؟ آخه گل کيس!!!؟ نگفتي اون آليس نارنجکش کجا بود؟ اصلاً برو با همونا شرکت وبلاگ نويسي باز کن. به من چه! مي خواستم امروز هم ننويسم ولي حيف بخاطر اون چايي هايي که با هم تو اون فنجون قديمي خورديم... معرفت! آخه گل کيس!!!؟....
ده روز با چشم باداميها-قسمت ششم
اون روز عصر ساعت 5-6 خسته و کوفته رسيديم هتل. يه دو ساعت استراحت کرديم و بعد گفتيم بريم شام بخوريم ديگه تايوان گردي بسه! غافل از اينکه عجوزه دنيا چه سرنوشت شومي برايش در نظر گرفته است. (اه ببخشيد. اينو از رو يکي از داستانهاي جنايي-آبگوشتي-عشقي ور داشتم ولي يادم رفت ضمايرش رو عوض کنم.قديما به اين داستانها ميگفتم جواد ولي حيف ديگه دلم نمياد.) هتل از نظر دسترسي يه جاي نسبتاً پرتي بود. يه جايي مثل لب اتوبان همت. واسه همين رفتيم به طرف نزديکترين آبادي! چشمتون روز بد نبينه! يه دفه ديديم تو بازار شبانه تايپه هستيم! فکر کنيد کرور کرور آدم تو يه خيابون تنگ، هر کدوم هم از يه مليتي. دو رديف مغازه که تا وسط کوچه متاستاز دادن و تازه وسط کوچه هم دو رديف دکه: از سيراب شيردون تا جواهرات سلطنتي خاندان مينگ! قيمتها هم به طرز عجيبي ناهماهنگ، از ارزون ارزون تا گرون گرون. خلاصه يه جوري شبيه کوچه برلن و مولوي و اينا بود که آدم احساس غريبي نمي کرد. اصولاً يه فرق تايوان با اروپا همين بود. تو اروپا وقتي مي فهمن ايراني هستي انگار شير يا زرافه ديدن. شروع مي کنن سوالهاي نامربوط سياسي يا اجتماعي پرسيدن. اينجا (با اينکه کشور ثروتمنديه) خيلي خودموني رفتار مي کنن. مالزي که نگو، وقتي مي گفتي ايراني هستم مي خواستن بپرن ماچت کنن (آقايون البته!). خوب دور نيفتم. چندتا چيز جالب پيدا کرديم. يه پسر جووني به اسم مينگ بود که لباسهاي سنتي چيني مي فروخت (با عکس اژدها و گل و اينا). باهاش کلي رفيق شديم و تخفيف گرفتيم. (اگه رفتين پيشش بگين "نيها!"منو آرش فرستاده!) فقط بايد يادتون باشه (بخصوص اگه خانوم هستين يا براي يه خانوم خريد مي کنين) که به همه سايزها دوتا اضافه کنين. يعني اگه small مي پوشين بايد large يا mediumبخرين! تي شرت ارزون (حدود 2-3000 تومن) هم بود. بچه ها شلوار جين 4600 تومني خريدن (من نديدم. دروغ چرا تا قبر آآآ..) يه آقايي هم پيراهن مردونه مي فروخت 300 دلار (7000 تومن) يه قرون هم تخفيف نمي داد. اصلاً حرف تخفيف مي زدي عصباني مي شد! ولي انصافاً جنسهاش خوب بود و مي ارزيد. کيف اصلاً نمي شد خريد چون همه اش چرم اصل بود و واقعاً گرون. دوربين و وسايل برقي؟ هم قيمت يا گرون تر از تهران. فقط موبايل دست دوم ارزون بود (يکي از بچه ها يه نوکيا خريد. تا حالا که راضيه.) بعداً من يه بازار ديگه کشف کردم که جنس ارزونتر و بعضاً بنجلتر هم داشت ولي يه کم جاي خطرناکي بود (بعد ازم بپرسين چرا!) از بازار تو شب نمي شد عکس گرفت. روز هم که سوت و کور بود. ولي واسه اينکه دستتون بياد يه عکس روزانه از محل بازار گذاشتم. اين عکس يه نکته هم داره اگه گفتين چي؟ تا بعد....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما: