۱۳۸۱ مهر ۶, شنبه

خوب، من اومدم. ولي اينجا ديگه کجاست!؟؟ جريان اون ريحون بنفش سردر وبلاگ چيه؟ نکنه قراره حين گپ زدن سبزي خوردن پاک کنيم؟ اي فرشيد، نگفتم از مکر اجنبي غافل نباش؟! يه اينگيليسا به تو گفت اين برگ پاييزه تو هم باور کردي؟! به قول مرحوم ناپولئون، وبلاگ هم وبلاگهاي قديم!
خيلي ممنون از comment هاي پرشورتون! بخصوص که ما خواهش کرده بوديم نظرتون رو در مورد گپ بنويسيد و محض رضاي خدا حتي يه نفر يه خط ننوشته که ما دلمون خوش باشه. اين استقبال پرشور مارو در ادامه راه مصمم تر کرد. متشکريم!
آخـــــــــــي! چه قدر خوبه آدم برگرده مملکت خودش! اونهايي که زياد سفر ميرن ميفهمن من چي ميگم. امروز از صبح که اومدم سرکار اونقدر خبرهاي خوش و اميدوار کننده شنيده ام که نميدونم چه خاکي بايد سرم بکنم! خيلي بامزه بود. بعد از ديدن اونهمه لبخند و ادب از غريبه ها، امروز که رفتم بانک براي گرفتن حقوق، کارمند محترم که تازه مثلاً آشنا هم هست، برگشته با يک روي گشاده وصف ناپذير(!) ميگه "پول مي خواي؟" (نه ماچ مي خوام!) بعد "گوني آوردي!؟" ولي خوبي پول ايران اينه که آدم از نظر حجم واقعاً ارضا ميشه. پس با سگرمه هاي در هم، پيش به سوي تلاش و سازندگي... (فقط کسي جلو نياد که سر راه داغونش ميکنم!)
اما از امروز علاوه بر مطالب عادي، براي اونايي که دلشون غش ميره ببينن من کجا بودم يه سري مطلب دارم که با عنوان "ده روز با چشم باداميها" مشخص شده است و اميدوارم قسمت اولش امروز آماده شود. پس اين سفرنامه دنباله دار و مصور را از دست ندهيد که موجب پشيماني است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما: