۱۳۸۲ اسفند ۲۴, یکشنبه

چه جادويي داري تو. چقدر شيرينه وقتي ميشه با چند بار كليك كردن تمام روزهاي گذشته رو ديد. آدم فكرها، احساسات، غصه ها و نگرانيهاش رو مي بينه و بعد يه غم شيرين غربت، يه نوستالژي آروم تو دلش لونه مي كنه. كامنتها رو كه ديگه نگو. علي كه رفته بم و ديگه نميرسه كه كامنت بگذاره. اشكال نداره تا چهار ماه ديگه بر مي گرده. از فرشاد و مهرداد هم خبري ندارم. آدم ياد دوستهاي تازه اي ميفته كه تو همين صفحه ها پيدا كرده و بعد از مدتي جزئي از زندگيش شدن. اون يكي خيلي وقته ننوشته براش يه پيغام بگذارم. يكي هست كه از تنهايي شكايت مي كنه بگم كه تنها نيست. وقتي وبلاگت رو ورق مي زني، ميبيني دنيا خيلي جاي عجيبيه. وقتي دلتنگيها و حسرتهاي گذشته رو مي بيني، يادت ميفته. يادت ميفته كه خيلي وقته به مناره كوالالمپور سر نزدي. خيلي وقته دنيا رو از اون بالا، از ارتفاعي كه توش هر چيز بد و خوب و هر اتفاق به ظاهر بزرگ، خودش رو اندازه يه مورچه نشون ميده نديدي.
خدايا متشكرم كه وبلاگ رو آفريدي!
دوستان من كجا هستند،
روزهاشان پرتقالي باد...

*****
كسي از مرتيا خبر نداره؟ وبلاگش مشكل داره و خبري هم ازش نيست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما: