۱۳۸۲ خرداد ۶, سهشنبه
توازن
زندگي ما حفظ تعادل دشواريست بين وزنه ها و تارهاي باريکي که آنرا متعادل نگاه مي دارند. وزنه هايي که سريع جا به جا مي شوند، و بايد هشيار باشيم و با هر جا به جايي باز چنان بچينيمشان که تعادل بر هم نخورد. واي از وقتي که تاري بگسلد يا وزنه اي از دستمان بيفتد. اگر زمين نخوريم تا مدتها گيج برگشتن به تعادل و مرتب کردن وزنه ها و وصله زدن تارهاييم...
On and on the rain will say how fragile we are...
زندگي ما حفظ تعادل دشواريست بين وزنه ها و تارهاي باريکي که آنرا متعادل نگاه مي دارند. وزنه هايي که سريع جا به جا مي شوند، و بايد هشيار باشيم و با هر جا به جايي باز چنان بچينيمشان که تعادل بر هم نخورد. واي از وقتي که تاري بگسلد يا وزنه اي از دستمان بيفتد. اگر زمين نخوريم تا مدتها گيج برگشتن به تعادل و مرتب کردن وزنه ها و وصله زدن تارهاييم...
On and on the rain will say how fragile we are...
۱۳۸۲ خرداد ۳, شنبه
توصيه هاي ايمني
کوه دماوند رو که همگي مي شناسين. يه کوه آتشفشان خاموش قديميه، بلندترين قله ايرانه، پنج هزار و خرده اي متر ارتفاعشه و ... اين شکل و شمايلش رو هم بارها يا خودتون ديدين يا تو کتابها مشاهده کردين:
اما شرط مي بندم تا به حال با کلاه نديده بودينش:
چند نفرتون تا به حال اين کوه رو از اون طرف، يعني تقريباً از بابل ديدين؟
هيچ وقت با چشم اشک آلود رانندگي نکنيد، براي سلامتيتون ضررداره!
*****
از پژمان به خاطر عکسهاي خوبش متشکرم!
*****
آخيش! خيالم راحت شد! دلم مثل سير و سرکه مي جوشيد. گفتم الان يه هفته است من نه گپ نوشتم نه SARS و اين حيوونکيها با اون دلاي نازک مثل شيشه نگران مي شن! آخ! شبا خوابشون نمي بره. هي به هم ايميل مي زنن "تو آرش رو نديدي؟ حالش خوبه؟ زنده است؟"
خيالم راحت شد که دلاي مثل شيشه شما شکر خدا جنسش پيرکسه و به اين راحتيا نه فقط نميشکنه، ترک هم بر نمي داره. حالا مي تونم با خيال راحت هر وقت خواستم بذارمتون و برم خونه همسايه ها. اگه شير داشت سر ميرفت زيرش رو کم کنين...
کوه دماوند رو که همگي مي شناسين. يه کوه آتشفشان خاموش قديميه، بلندترين قله ايرانه، پنج هزار و خرده اي متر ارتفاعشه و ... اين شکل و شمايلش رو هم بارها يا خودتون ديدين يا تو کتابها مشاهده کردين:
اما شرط مي بندم تا به حال با کلاه نديده بودينش:
چند نفرتون تا به حال اين کوه رو از اون طرف، يعني تقريباً از بابل ديدين؟
هيچ وقت با چشم اشک آلود رانندگي نکنيد، براي سلامتيتون ضررداره!
*****
از پژمان به خاطر عکسهاي خوبش متشکرم!
*****
آخيش! خيالم راحت شد! دلم مثل سير و سرکه مي جوشيد. گفتم الان يه هفته است من نه گپ نوشتم نه SARS و اين حيوونکيها با اون دلاي نازک مثل شيشه نگران مي شن! آخ! شبا خوابشون نمي بره. هي به هم ايميل مي زنن "تو آرش رو نديدي؟ حالش خوبه؟ زنده است؟"
خيالم راحت شد که دلاي مثل شيشه شما شکر خدا جنسش پيرکسه و به اين راحتيا نه فقط نميشکنه، ترک هم بر نمي داره. حالا مي تونم با خيال راحت هر وقت خواستم بذارمتون و برم خونه همسايه ها. اگه شير داشت سر ميرفت زيرش رو کم کنين...
۱۳۸۲ اردیبهشت ۲۷, شنبه
۱۳۸۲ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه
گوشتکوب
دو نفر تو رديف عقب حرف مي زدند. جمشيد برگشت و با خشم نگاهشان کرد. بعد دوباره سعي کرد حواسش را جمع کند. اين يکي از بهترين اجراهاي شوبرت بود که شنيده بود. وقتي قطعه تمام شد بين دست زدنها ، صداي دخترش را شنيد. "بابا منو مي بري دستشويي؟" نگاهي به زنش کرد و گفت " دخترم شما ديگه بزرگ شدي. خودت برو." و زير نگاه شماتت آميز همسرش اضافه کرد "دستشويي همين پشت تو حياطه." وقتي آوين رفت به زنش گفت بايد مستقل بشه. انوشه گفت "... و بذاره باباش راحت موسيقي گوش بده." جمشيد شانه اي بالا انداخت و حواسش رو داد به موتزارت که داشت اوج مي گرفت...
*****
"مي گم جون مسعود! به اينا نباس رو داد. طرف اومد دو کلوم حرف بزنه، چايي نخورده پسر خاله شد!" و نگاهش رو دوخت به پرشياي نويي که سعي مي کرد پارک کنه. سه روز بود کوچه شون شده بود ميزبان ماشينهاي نو و رنگارنگ کساني که براي کنسرت مي آمدند. اول نمي دانست چه خبر است تا حميد تيغ زن گفته بود که چي شده. "ناصر، اصغر آرنولد اينا!" ناصر نگاهي کرد به مرد تنومندي که از پرشيا پياده شد و پقي زد زير خنده.
"ناصر، خداييش ما سر از کار اينا در نياورديم. يه دفه رفتيم سر اين کنسرتشون نيشستيم. گفتيم الان هايده اي مهستيي، چيزي. ديديم نه بابا، يه عده با ويليون (ويولن) و ساز و دهل نشستن، يه بابايي هم با ريش پلفسلي و موي دم اسبي، عينهو شيطون رجيم، دو تا تيکه چوب رو تو هوا هي تکون تکون مي داد. اينام نه دست ميزدن نه چيزي. همينجوري سرشونو تکون مي دادن. هي هم گوشت کوباشون زنگ ميزد، بقيه هم چشم غره ميرفتن بعد اينام خاموشش مي کردن. اونوقت مال خود يکي از اونايي که چشم غره رفته بود زنگ مي زد. يکي هم اومد اپلا (اپرا) بخونه ...انقذه صداش بد بود..." ناصر کمي گوش کرد بعد گفت "اتور بابا! (بشين سر جات) تو چطوري رفتي اون تو؟ خالي نبند جون ناصر." مسعود کمي جا به جا شد. "دروغ نمي گم به جون ننه ات." و تا آجر رو دست ناصر ديد فرار کرد و چند قدم دورتر ايستاد به خنده. مرد 40-30 ساله اي با ريش بلند از روبرو پيدا شد.
"سلام اوس حميد!"
"عليک سلام. چه خبرا؟"
"سلامتي" اين را مسعود گفت که حالا با احتياط آمده بود کنار ناصر. حميد نگاهي به آجر دست ناصر انداخت "شماها درس ندارين؟ ننه باباتون نمي گن کجايين؟" ناصر گفت "درسا رو زديم تو رگ. داشتيم اين ماشينا رو نيگا مي کرديم."
"نيگا مي کردين که چي؟ که اينا بگن اين بچه دهاتيها رو؟ تا بحال ماشين نديدن به عمرشون؟ شماها بايد يه کاري بکنين که ديگه هر کي اومد محله تون رو به گند نکشه. اگه داداش يکيتون بپره جلوي يکي از اين ماشينا، اونم زيرش کنه بازم واميستين نيگا مي کنين؟"
*****
دستشويي بهانه بود. حوصله آوين از اين موسيقي آدم بزرگها سر رفته بود و آمده بود با خيالاتش تنها باشد. خانم معلم گفته بود "ط" عين گوشت کوب مي ماند و حالا آوين داشت در حياط با يک تکه چوب گوشت کوب را نقاشي مي کرد. وقتي از دور مسئول سالن را ديد دويد به طرف در نيمه باز حياط. گرچه هوا تاريک شده بود ولي کوچه روشن بود. فکر کرد شايد اينجا هم مثل کوچه خودشان دخترها عصر دوچرخه بازي کنند. ولي تصوير کوچه خالي نا اميدش کرد. با خودش گفت بهتره برم پيش ماشين.
*****
ته کوچه فقط يه پرايد مانده بود. ناصر به مسعود گفت "تو برو ديگه من تنهايي کارشو مي سازم ميام." تازه روي لاستيک ماشين خم شده بود که حس کرد کسي پشت سرش ايستاده. تند ميخ را قايم کرد و برگشت که فرار کند. وقتي ديد فقط يک دختر بچه است خيالش راحت شد. از ذهنش گذشت که دخترک نمي تواند مال محلشان باشد. دختر با کنجکاوي نگاهش مي کرد. "سلام. من آوين هستم." ناصر چيزي نگفت. آوين شانه هايش را بالا انداخت و گفت "بابام مي گه وقتي کسي رو بار اول مي بينيم بايد بهش سلام کنيم و خودمون رو معرفي کنيم." "سلام" ناصر اين را گفت و نشست لب جدول. آوين هم نشست. "اينجا دخترا دوچرخه سواري نمي کنن؟" "ناصر گفت نه. بعد پرسيد "تو اون تو بودي؟" آوين سرش را تکان داد. "چه خبره اون تو؟" "هيچ چي. موسيقي اجرا مي کنن."
"يعني چي؟ ساز و آواز ؟"
"نه بابا. آواز نداره. يه آقايي که بهش مي گن رهبر ارکستر چوبشو تکون مي ده بقيه هم آهنگ مي زنن. خيلي هم خسته کننده است." پس مسعود راست گفته بود. "باباي تو گوشت کوب داره؟"
"يعني ط دسته دار؟"
"نه بابا. موبايل!"
"آهان. نه! مي گه پول ندارم بخرم."
ناصر دست کرد تو جيبش. کمي آلوچه در آورد. "ولي آقاي من قراره يکي بخره." آوين داد زد "واي...آلوچه! ترشه؟"
"خفن خفن! بخور ببيني." آوين درحاليکه يک چشمش را از زور ترشي آلوچه بسته بود پرسيد "آخرش به من نگفتي اسمت چيه."
*****
انوشه موقع بيرون آمدن گفت "جمشيد مواظب باش آوين سرما نخوره." "آوين که پيش من نيست. با خاله ناهيدش جلوتر رفت." اين را گفت که خيال زنش را راحت کند. وگرنه خودش هم نمي دانست آوين کجاست. از دور يک موي دم اسبي ديد و خيالش راحت شد. فکر کرد "اين بچه تا ميتونه از دست ما خلاص بشه ميدوه پيش خاله اش." هنوز موتزارت در سرش مي چرخيد. به ماشين که رسيدند ديد آوين سرش را به ماشين تکيه داده و خوابيده. رويش يک کت قهوه اي مردانه انداخته بود. جمشيد آوين را بغل کرد و در ماشين گذاشت. لبخند آرامي روي لبش بود. جمشيد فکر کرد "موتزارت حتي براي بچه ها هم آرامش بخشه." مرد جواني آمد و پرسيد "آقا شما رو هم پنچر کردن؟" جمشيد نگاهي به لاستيکها انداخت: "نه" مرد سري تکان داد و رفت. يک پاترول که رد مي شد نگه داشت "کمک نمي خواين؟" جمشيد پرسيد "براي چي؟" مرد جواب داد "واسه پنچر گيري ديگه. ديدم ماشينتون نوه گفتم شايد به پرايد وارد نباشين. من قبلاً پرايد داشتم." جمشيد گفت "نه ممنون. پنچر نيست." ولي از روي کنجکاوي دوباره چرخها را چک کرد.
راه که افتادند، وقتي از کنار صف راننده هاي مشغول تعويض لاستيک مي گذشتند نغمه دوست ناهيد گفت "چه افتضاحي. من همون اول که اين محله و آدماشو ديدم حدس زدم از دماغمون در ميارن. حالا خدا رو شکر که به ماشين ما کاري نداشتن. ولي براي شما خوب شد جمشيد خان. اين جريانو مي تونين فردا تو وبلاگتون بنويسين." جمشيد خنديد و رو کرد به ناهيد و گفت "نمي دونستم کت مردونه مد شده." ناهيد منظور جمشيد را نفهميد ولي اين موضوع تازگي نداشت. براي همين فقط لبخند زد. همين موقع آوين بلند شد. کش و قوسي به خودش داد و چشمهايش را ماليد. بعد دستش را انداخت دور گردن باباش: "بابا!"
"جونم عسلم."
"بابا خفن يعني چي؟"
دو نفر تو رديف عقب حرف مي زدند. جمشيد برگشت و با خشم نگاهشان کرد. بعد دوباره سعي کرد حواسش را جمع کند. اين يکي از بهترين اجراهاي شوبرت بود که شنيده بود. وقتي قطعه تمام شد بين دست زدنها ، صداي دخترش را شنيد. "بابا منو مي بري دستشويي؟" نگاهي به زنش کرد و گفت " دخترم شما ديگه بزرگ شدي. خودت برو." و زير نگاه شماتت آميز همسرش اضافه کرد "دستشويي همين پشت تو حياطه." وقتي آوين رفت به زنش گفت بايد مستقل بشه. انوشه گفت "... و بذاره باباش راحت موسيقي گوش بده." جمشيد شانه اي بالا انداخت و حواسش رو داد به موتزارت که داشت اوج مي گرفت...
*****
"مي گم جون مسعود! به اينا نباس رو داد. طرف اومد دو کلوم حرف بزنه، چايي نخورده پسر خاله شد!" و نگاهش رو دوخت به پرشياي نويي که سعي مي کرد پارک کنه. سه روز بود کوچه شون شده بود ميزبان ماشينهاي نو و رنگارنگ کساني که براي کنسرت مي آمدند. اول نمي دانست چه خبر است تا حميد تيغ زن گفته بود که چي شده. "ناصر، اصغر آرنولد اينا!" ناصر نگاهي کرد به مرد تنومندي که از پرشيا پياده شد و پقي زد زير خنده.
"ناصر، خداييش ما سر از کار اينا در نياورديم. يه دفه رفتيم سر اين کنسرتشون نيشستيم. گفتيم الان هايده اي مهستيي، چيزي. ديديم نه بابا، يه عده با ويليون (ويولن) و ساز و دهل نشستن، يه بابايي هم با ريش پلفسلي و موي دم اسبي، عينهو شيطون رجيم، دو تا تيکه چوب رو تو هوا هي تکون تکون مي داد. اينام نه دست ميزدن نه چيزي. همينجوري سرشونو تکون مي دادن. هي هم گوشت کوباشون زنگ ميزد، بقيه هم چشم غره ميرفتن بعد اينام خاموشش مي کردن. اونوقت مال خود يکي از اونايي که چشم غره رفته بود زنگ مي زد. يکي هم اومد اپلا (اپرا) بخونه ...انقذه صداش بد بود..." ناصر کمي گوش کرد بعد گفت "اتور بابا! (بشين سر جات) تو چطوري رفتي اون تو؟ خالي نبند جون ناصر." مسعود کمي جا به جا شد. "دروغ نمي گم به جون ننه ات." و تا آجر رو دست ناصر ديد فرار کرد و چند قدم دورتر ايستاد به خنده. مرد 40-30 ساله اي با ريش بلند از روبرو پيدا شد.
"سلام اوس حميد!"
"عليک سلام. چه خبرا؟"
"سلامتي" اين را مسعود گفت که حالا با احتياط آمده بود کنار ناصر. حميد نگاهي به آجر دست ناصر انداخت "شماها درس ندارين؟ ننه باباتون نمي گن کجايين؟" ناصر گفت "درسا رو زديم تو رگ. داشتيم اين ماشينا رو نيگا مي کرديم."
"نيگا مي کردين که چي؟ که اينا بگن اين بچه دهاتيها رو؟ تا بحال ماشين نديدن به عمرشون؟ شماها بايد يه کاري بکنين که ديگه هر کي اومد محله تون رو به گند نکشه. اگه داداش يکيتون بپره جلوي يکي از اين ماشينا، اونم زيرش کنه بازم واميستين نيگا مي کنين؟"
*****
دستشويي بهانه بود. حوصله آوين از اين موسيقي آدم بزرگها سر رفته بود و آمده بود با خيالاتش تنها باشد. خانم معلم گفته بود "ط" عين گوشت کوب مي ماند و حالا آوين داشت در حياط با يک تکه چوب گوشت کوب را نقاشي مي کرد. وقتي از دور مسئول سالن را ديد دويد به طرف در نيمه باز حياط. گرچه هوا تاريک شده بود ولي کوچه روشن بود. فکر کرد شايد اينجا هم مثل کوچه خودشان دخترها عصر دوچرخه بازي کنند. ولي تصوير کوچه خالي نا اميدش کرد. با خودش گفت بهتره برم پيش ماشين.
*****
ته کوچه فقط يه پرايد مانده بود. ناصر به مسعود گفت "تو برو ديگه من تنهايي کارشو مي سازم ميام." تازه روي لاستيک ماشين خم شده بود که حس کرد کسي پشت سرش ايستاده. تند ميخ را قايم کرد و برگشت که فرار کند. وقتي ديد فقط يک دختر بچه است خيالش راحت شد. از ذهنش گذشت که دخترک نمي تواند مال محلشان باشد. دختر با کنجکاوي نگاهش مي کرد. "سلام. من آوين هستم." ناصر چيزي نگفت. آوين شانه هايش را بالا انداخت و گفت "بابام مي گه وقتي کسي رو بار اول مي بينيم بايد بهش سلام کنيم و خودمون رو معرفي کنيم." "سلام" ناصر اين را گفت و نشست لب جدول. آوين هم نشست. "اينجا دخترا دوچرخه سواري نمي کنن؟" "ناصر گفت نه. بعد پرسيد "تو اون تو بودي؟" آوين سرش را تکان داد. "چه خبره اون تو؟" "هيچ چي. موسيقي اجرا مي کنن."
"يعني چي؟ ساز و آواز ؟"
"نه بابا. آواز نداره. يه آقايي که بهش مي گن رهبر ارکستر چوبشو تکون مي ده بقيه هم آهنگ مي زنن. خيلي هم خسته کننده است." پس مسعود راست گفته بود. "باباي تو گوشت کوب داره؟"
"يعني ط دسته دار؟"
"نه بابا. موبايل!"
"آهان. نه! مي گه پول ندارم بخرم."
ناصر دست کرد تو جيبش. کمي آلوچه در آورد. "ولي آقاي من قراره يکي بخره." آوين داد زد "واي...آلوچه! ترشه؟"
"خفن خفن! بخور ببيني." آوين درحاليکه يک چشمش را از زور ترشي آلوچه بسته بود پرسيد "آخرش به من نگفتي اسمت چيه."
*****
انوشه موقع بيرون آمدن گفت "جمشيد مواظب باش آوين سرما نخوره." "آوين که پيش من نيست. با خاله ناهيدش جلوتر رفت." اين را گفت که خيال زنش را راحت کند. وگرنه خودش هم نمي دانست آوين کجاست. از دور يک موي دم اسبي ديد و خيالش راحت شد. فکر کرد "اين بچه تا ميتونه از دست ما خلاص بشه ميدوه پيش خاله اش." هنوز موتزارت در سرش مي چرخيد. به ماشين که رسيدند ديد آوين سرش را به ماشين تکيه داده و خوابيده. رويش يک کت قهوه اي مردانه انداخته بود. جمشيد آوين را بغل کرد و در ماشين گذاشت. لبخند آرامي روي لبش بود. جمشيد فکر کرد "موتزارت حتي براي بچه ها هم آرامش بخشه." مرد جواني آمد و پرسيد "آقا شما رو هم پنچر کردن؟" جمشيد نگاهي به لاستيکها انداخت: "نه" مرد سري تکان داد و رفت. يک پاترول که رد مي شد نگه داشت "کمک نمي خواين؟" جمشيد پرسيد "براي چي؟" مرد جواب داد "واسه پنچر گيري ديگه. ديدم ماشينتون نوه گفتم شايد به پرايد وارد نباشين. من قبلاً پرايد داشتم." جمشيد گفت "نه ممنون. پنچر نيست." ولي از روي کنجکاوي دوباره چرخها را چک کرد.
راه که افتادند، وقتي از کنار صف راننده هاي مشغول تعويض لاستيک مي گذشتند نغمه دوست ناهيد گفت "چه افتضاحي. من همون اول که اين محله و آدماشو ديدم حدس زدم از دماغمون در ميارن. حالا خدا رو شکر که به ماشين ما کاري نداشتن. ولي براي شما خوب شد جمشيد خان. اين جريانو مي تونين فردا تو وبلاگتون بنويسين." جمشيد خنديد و رو کرد به ناهيد و گفت "نمي دونستم کت مردونه مد شده." ناهيد منظور جمشيد را نفهميد ولي اين موضوع تازگي نداشت. براي همين فقط لبخند زد. همين موقع آوين بلند شد. کش و قوسي به خودش داد و چشمهايش را ماليد. بعد دستش را انداخت دور گردن باباش: "بابا!"
"جونم عسلم."
"بابا خفن يعني چي؟"
۱۳۸۲ اردیبهشت ۲۳, سهشنبه
۱۳۸۲ اردیبهشت ۲۰, شنبه
همه بازيگران من!
اعتراف مي کنم که: 1- از اوني که فکر مي کردم و از انتخاب ده فيلم محبوب خيلي سخت تر بود. 2- اصولاً انسان فراموشکاره. به اين ليستهايي که تو کامنتها هست و ليست خود من نگاه کنيد و ببينيد چندتا مال دهه 90 و قرن 21 هستند. 3- سيستم ستاره پروري هاليوود بدجوري ما رو تحت سلطه داره. نصف فيلمهاي محبوب من اروپايي هستند ولي هنرپيشه ها، اغلب امريکايي! 4- اينها بازيگران محبوب من تا اين تاريخ هستند. ولي چه کسي ميدونه فردا چي ميشه!
زنها:
1- اينگريد برگمن. "يه فرانک براي چيزي که تو سرته!"- کازابلانکا
2- آدري هپبورن. فرشته اي که ناگهان روي زمين فرود آمده بود. براي همه فيلمهاش، بي هيچ استثنايي.
3- ژوليت بينوش. براي آبي (کيشلوفسکي)
4- مريل استريپ. دستگيره دري که هيچ وقت باز نشد، پاهايي که هيچ وقت ندويدند...- پلهاي مديسون کانتي
5- نيکل کيدمن. حتي اگه فقط در Eyes wide shut بازي کرده بود.
6- وينونا رايدر. "با من بيا جاناتان."- دراکولاي برام استوکر
7- کريستين اسکات تامس. بيمار انگليسي، چهار عروسي و يک تشييع جنازه
8- دمي مور. يک ميليون دلار چقدر است؟- پيشنهاد بي شرمانه
9- ليزا مينه لي. "زندگي يک کاباره است."- کاباره
10- جودي فاستر. فقط براي راننده تاکسي
(کاش يه فيلم ديگه از آدري توتو (آملي پولن) ديده بودم)
مردها:
1- داستين هافمن. بهترين بازيگر زن دنيا!- توتسي
2- همفري بوگارت. "Here's looking at you, kid"- کازابلانکا
3- رابرت دو نيرو. "با مني؟ بامن؟؟ نه، با مني؟"- راننده تاکسي
4- چارلز اسپنسر چاپلين. نيازي به توضيح هست؟؟
5- آل پاچيو. "هو آه!"- بوي خوش زن
6- جک لمون. "اما من يه مرد هستم!"- بعضيها داغشو دوست دارن
7- هيو گرانت. سيماي مرد انگليسي مبادي آدابي که فرو ميريزد- ماه تلخ
8- کوين اسپيسي. واقعاً کايزر هوزه کي بود؟- مظنونين هميشگي
9- راسل کرو- از يه گلادياتور تا يه خبرچين و بعد يه دانشمند سايکوتيک چقدر راه هست؟- گلادياتور، نفوذي، ذهن زيبا
10- اينو کنتي اسموکتونوفسکي. "اگر او را نيافتيد بيني شما راهنماييتان خواهد کرد."- هملت
*****
از ايرانيها فقط سه نفر يادم ميان: عزت الله انتظامي، علي نصيريان و نيکي کريمي. ولي نمي تونم جايي تو اين ليستها براشون پيدا کنم.
*****
اينهم يه راهشه: پولسازترين بازيگران سينما.
با فرشيد بي حساب شديم: دو مورد مشترک و يه گردن شکسته!!
اعتراف مي کنم که: 1- از اوني که فکر مي کردم و از انتخاب ده فيلم محبوب خيلي سخت تر بود. 2- اصولاً انسان فراموشکاره. به اين ليستهايي که تو کامنتها هست و ليست خود من نگاه کنيد و ببينيد چندتا مال دهه 90 و قرن 21 هستند. 3- سيستم ستاره پروري هاليوود بدجوري ما رو تحت سلطه داره. نصف فيلمهاي محبوب من اروپايي هستند ولي هنرپيشه ها، اغلب امريکايي! 4- اينها بازيگران محبوب من تا اين تاريخ هستند. ولي چه کسي ميدونه فردا چي ميشه!
زنها:
1- اينگريد برگمن. "يه فرانک براي چيزي که تو سرته!"- کازابلانکا
2- آدري هپبورن. فرشته اي که ناگهان روي زمين فرود آمده بود. براي همه فيلمهاش، بي هيچ استثنايي.
3- ژوليت بينوش. براي آبي (کيشلوفسکي)
4- مريل استريپ. دستگيره دري که هيچ وقت باز نشد، پاهايي که هيچ وقت ندويدند...- پلهاي مديسون کانتي
5- نيکل کيدمن. حتي اگه فقط در Eyes wide shut بازي کرده بود.
6- وينونا رايدر. "با من بيا جاناتان."- دراکولاي برام استوکر
7- کريستين اسکات تامس. بيمار انگليسي، چهار عروسي و يک تشييع جنازه
8- دمي مور. يک ميليون دلار چقدر است؟- پيشنهاد بي شرمانه
9- ليزا مينه لي. "زندگي يک کاباره است."- کاباره
10- جودي فاستر. فقط براي راننده تاکسي
(کاش يه فيلم ديگه از آدري توتو (آملي پولن) ديده بودم)
مردها:
1- داستين هافمن. بهترين بازيگر زن دنيا!- توتسي
2- همفري بوگارت. "Here's looking at you, kid"- کازابلانکا
3- رابرت دو نيرو. "با مني؟ بامن؟؟ نه، با مني؟"- راننده تاکسي
4- چارلز اسپنسر چاپلين. نيازي به توضيح هست؟؟
5- آل پاچيو. "هو آه!"- بوي خوش زن
6- جک لمون. "اما من يه مرد هستم!"- بعضيها داغشو دوست دارن
7- هيو گرانت. سيماي مرد انگليسي مبادي آدابي که فرو ميريزد- ماه تلخ
8- کوين اسپيسي. واقعاً کايزر هوزه کي بود؟- مظنونين هميشگي
9- راسل کرو- از يه گلادياتور تا يه خبرچين و بعد يه دانشمند سايکوتيک چقدر راه هست؟- گلادياتور، نفوذي، ذهن زيبا
10- اينو کنتي اسموکتونوفسکي. "اگر او را نيافتيد بيني شما راهنماييتان خواهد کرد."- هملت
*****
از ايرانيها فقط سه نفر يادم ميان: عزت الله انتظامي، علي نصيريان و نيکي کريمي. ولي نمي تونم جايي تو اين ليستها براشون پيدا کنم.
*****
اينهم يه راهشه: پولسازترين بازيگران سينما.
با فرشيد بي حساب شديم: دو مورد مشترک و يه گردن شکسته!!
۱۳۸۲ اردیبهشت ۱۸, پنجشنبه
"... چه بر سرمان آمده بود؟ شايد بدين خاطر به دنيا مي آييم که عشق را جستجو کنيم، بارها و بارها آن را بيابيم و بارها و بارها از دستش بدهيم. با شروع هر عشق از نو زاده مي شويم و با پايان هر عشق زخم تازه اي بر مي داريم. وجودم پوشيده از جاي زخمهاي غرور آفرين است."
ايزابل آلنده- پائولا
*****
گپ ويژه SARS به روز شد.
*****
دوست عراقيمون (RAED (Salam Pax رو که يادتون هست. دوباره وبلاگش راه افتاده. چه راه افتادني! همه نوشته هاي اين مدت رو با هم پست کرده! من که نرسيدم همه اش رو بخونم!
*****
متوجه شديد که اين ليست پايين متعلق است به فرشيد نه من که آرش هستم! منظوري نداشتم. فقط کار از محکم کاري...
ايزابل آلنده- پائولا
*****
گپ ويژه SARS به روز شد.
*****
دوست عراقيمون (RAED (Salam Pax رو که يادتون هست. دوباره وبلاگش راه افتاده. چه راه افتادني! همه نوشته هاي اين مدت رو با هم پست کرده! من که نرسيدم همه اش رو بخونم!
*****
متوجه شديد که اين ليست پايين متعلق است به فرشيد نه من که آرش هستم! منظوري نداشتم. فقط کار از محکم کاري...
۱۳۸۲ اردیبهشت ۱۵, دوشنبه
1- آدمي که دوتا وبلاگ داشته باشه عين مرداي دو زنه مي مونه! قضيه رعايت عدالت و حسادت رو که مي دونين؟ به هرحال با کمال شرمندگي گپ ويژه SARS به روز شد!
2- من دوست بسيار عزيزي دارم (به دلايل امنيتي اسمش رو نمي برم!) که معتقده سيلوستر استالونه و آرنولد بهترين بازيگرهاي دنيا هستند! البته از معيارهاي ايشون بي خبرم! به هرحال اين نظر ايشون من رو در برابر اين سوال قرار داد که واقعاً بهترين بازيگرهاي تاريخ سينماي جهان چه کسايي هستند. چه کسايي با بازيهاشون مارو مدتها متاثر کردند و تکون دادند؟ مي دونم اين يه امر سليقه ايه. براي همين تا دو سه روز آينده که من ليست خودم رو مرتب و منتشر (!) کنم شما هم لطف کنيد و نظرتون رو بنويسيد، حتي اگه جوابتون بروس ويليس و "آتقي" آينه عبرت باشه!!
3- اين سايت تعدادي از فيلمهاي ايراني قديمي و جديد رو در معرض نمايش قرار داده. دو نکته مهم: من نميدونم copyright اين وسط رعايت شده يا نه. دوم اينکه بايد سرعت خطتون زياد باشه تا چيز به درد بخوري گيرتون بياد. ولي به هرحال حتي شنيدن صداي فروغ روي "خانه سياهست"، چه فيلم رو ديده باشين چه نه، عالمي داره.
4- صبحانه مهمترين وعده غذاي روزانه است. بخصوص که سر آشپزش هودر باشه!
2- من دوست بسيار عزيزي دارم (به دلايل امنيتي اسمش رو نمي برم!) که معتقده سيلوستر استالونه و آرنولد بهترين بازيگرهاي دنيا هستند! البته از معيارهاي ايشون بي خبرم! به هرحال اين نظر ايشون من رو در برابر اين سوال قرار داد که واقعاً بهترين بازيگرهاي تاريخ سينماي جهان چه کسايي هستند. چه کسايي با بازيهاشون مارو مدتها متاثر کردند و تکون دادند؟ مي دونم اين يه امر سليقه ايه. براي همين تا دو سه روز آينده که من ليست خودم رو مرتب و منتشر (!) کنم شما هم لطف کنيد و نظرتون رو بنويسيد، حتي اگه جوابتون بروس ويليس و "آتقي" آينه عبرت باشه!!
3- اين سايت تعدادي از فيلمهاي ايراني قديمي و جديد رو در معرض نمايش قرار داده. دو نکته مهم: من نميدونم copyright اين وسط رعايت شده يا نه. دوم اينکه بايد سرعت خطتون زياد باشه تا چيز به درد بخوري گيرتون بياد. ولي به هرحال حتي شنيدن صداي فروغ روي "خانه سياهست"، چه فيلم رو ديده باشين چه نه، عالمي داره.
4- صبحانه مهمترين وعده غذاي روزانه است. بخصوص که سر آشپزش هودر باشه!
۱۳۸۲ اردیبهشت ۱۴, یکشنبه
۱۳۸۲ اردیبهشت ۱۳, شنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)