۱۳۸۱ آبان ۱۹, یکشنبه

متاسفانه بدليل مشغله مدتــــــــــــــــــــــــــــــــــي تو اين سفرنامه تاخير افتاد. چون حدس مي زنم بين دوستاني که اين قسمت رو مي خونن احياناً(!) باشند کسايي که ندونن قضيه چطور شروع شد اول يه خلاصه دراماتيک ميارم و بعد اگه کسي خواست مي تونه اولين قسمت سفرنامه رو اينجا ببينه و بياد جلو (قسمتهاي دوم، سوم، چهارم، پنجم، ششم، ويژه نامه سينمايي)

ده روز با چشم باداميها-قسمت هفتم
آنچه گذشت: رفتن ما به مالزي و تايوان، چيني حرف زدن آرش، مهماندار لبخند مي زند!، فيلم و فيلم... ، بازار شبانه، و اکنون دنباله ماجرا...
همونطور که قبلاً گفتم اين چينيها بدجوري مودبن. روز اول کنگره ما يه مشکلي با هزينه ثبت ناممون داشتيم که نصفش تقصير ما بود، نصفش تقصير اونا. من، به عادت ملي-شخصي ام سعي کردم با شور و حرارت و چانه زني طرف رو متقاعد کنم که يه دفه ديدم اشک تو چشاي دختره که مسول ثبت نام بود جمع شد! بنده خدا اونقدر نگران و ناراحت شد که نگو! بعد جاها عوض شد، من شروع کردم به توضيح و دلداري که بابا اشکال نداره و ناراحت نشين و اينها...خلاصه کلي خواهش و تمنا که راضي شد برامون گريه نکنه. يه روز ديگه دنبال تعميرگاه دوربين مي گشتيم. يه نفر آدرس رو به چيني برامون نوشت. ما هم رفتيم به يکي نشون داديم. طرف بعد از اينکه مسيرو با دست نشون داد، باهامون کلي راه اومد تا مطمئن بشه گم نمي شيم! اينم از اين!
کنگره توي گراند هتل تايپه برگزار مي شد که عکسش رو هم اين زير ملاحظه مي کنين.



اين هتل معماري خاص و سنتي داره و به نوعي سمبل تايپه است. براي مثال يه سالن عظيم تو طبقه دوازدهم داشت که لوسترش يه اژدهاي عظيم بود. مراسم افتتاحيه و اختتاميه هر دو تو اين سالن بود. هردو مراسم بسيار باشکوهي بودند. تو مراسم افتتاحيه يه رقص شير خيلي جالب بود که از مراسم سنتي چينه. دو نفر لباس شير رو ميپوشن و اين رقص رو اجرا مي کنن. اينم عکس آقا شيره که بيش از حد به عکاس(!) نزديک شده!



من يه سوالي دارم: اگه آدم قراره چلوکباب و سالاد بخوره، اگه بمونه تو خونه اش که هم سنگينتره هم راحتتر هم کم خرجتر! پس چرا بعضيها ميرن مسافرت که چيزاي جديد ببينن و بچشن، بعد تمام مدت قر ميزنن که چرا اين غذاها مزه قيمه بادنجون نميده؟ غذا تو تايوان اصولا مقوله سختي بود. غذاي دريايي عجيب غريب زياد بود و بيشترشون رو بايد با چوب مي خوردين (من آخريا اوستا شده بودم. تو ايران اير پرسيدم چاپ استيک ندارين؟!!) تو همون مهمونيهاي افتتاح و اختتام که ذکرش رفت، هر پنج دقيقه يه خرچنگ يا جک و جونور جديد سرو مي کردن. دو سه تا از همراهان ما که فقط سالاد نوش جان کردن. يکي از بچه ها در مورد همه چيز - حتي آب ميوه - اول مي پرسيد اين به فارسي چي ميشه؟! بعد اگه خوراکي مورد نظر معادل فارسي نداشت اونو نمي خورد! من فکر کنم يه دليلش اينه که ماها اصولاً محافظه کار بار اومديم و از هر چيز نويي مي ترسيم، وگرنه آدم جوون و اين اداها...!؟ تا بعد....
راستي چند شب پيش تو اخبار ميگفت براي اينکه تايوانيها انگليسي ياد بگيرن روي اتوبوسها جملات اساسي انگليسي رو با ترجمه چيني نوشتن. ولي من که چشمم آب نمي خوره!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما: