۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

Home is Where The Heart Is...*
خلبانها برای پرواز احتیاج به چند چیز دارن. یکیش نقشه است: هیچ خلبانی بدون اطمینان از اینکه می دونه به کدوم جهت داره میره و اونجا با مبدا چقدر فاصله داره نمی تونه پرواز کنه. یکی دیگه مختصاتیه که تو جهت یابی بهش کمک می کنن. خلبان برای اینکه بدونه کجا داره میره باید نقاطی از نقشه رو بشناسه که ثابت هستند و عوض نمیشن و میشه بهشون اعتماد کرد. مهمتر از اینها خلبان باید به حس جهت یابی خودش هم اطمینان داشته باشه و بدونه که می تونه اون نقطه ها رو شناسایی کنه و ازشون کمک بگیره. پس هم باید اون نقطه ها وجود داشته باشن و هم خود خلبان شجاعت و توانایی داشته باشه که اونها رو پیدا کنه وگرنه یا زمینگیر میشه یا اگر هم هولش دادن که بپره از ترس همش دور خودش می چرخه تا بنزینش تموم بشه...
ما خلبانهای روح و جسم خودمون هستیم.** اون نقطه ها حتی اگه تو تمام کائنات پراکنده باشن، مختصات خونه آدم هستن. خونه جاییه که دلت از روی این نقطه ها اون رو شناسایی می کنه. اونجایی که ریشه هات از اونجا تغذیه می کنن، اونجایی که توش آروم می گیری و بدون کابوس می خوابی. خونه فقط یه موقعیت جغرافیایی نیست. نقاشی رنوار، ربنای شجریان، قهوه رئیس، بوفه دانشکده، خورش کرفس یا پارک قیطریه نشونه های خونه هستن، مختصات جغرافیایی و فیزیکی دل آدم هستند ولی هیچ کدوم خود خونه نیستن. چون ممکنه وسط بلوار کشاورز احساس کنی گم شدی ولی توی یه پارک تو لوکزامبورگ امنیت و آرامش داشته باشی. هر چقدر تعداد این نقطه ها بیشتر باشه و از اون مهمتر هروقت یاد گرفتی که بتونی هرجا که هستی جای خونه ات رو تو دل خودت پیدا کنی، و هروقت اطمینان پیدا کردی که می تونی خونه ات رو تو یه چشم به هم زدن شناسایی کنی می تونی پرواز کنی وگرنه مثل خلبانی هستی که از ترس گم شدن یا پرواز نمی کنه یا اگه کرد، همش دور خودش می چرخه. هیچ آدمی هم نمی تونه بدون دونستن این مختصات با دنیای خودش تعامل داشته باشه، دوست داشته بشه، چیزی به دیگران ببخشه یا چیزی خلق کنه که فراتر از تکرار مکانیکی و معلول جبر زندگی باشه، چیزی که روحش رو زنده نگه داره، چیزی که به خودش و دیگران شادمانی و امید بده...
باید خونه ات رو بشناسی، مختصات احساسیش رو بدونی و اطمینان داشته باشی که برای همیشه جای تو اونجاست حتی اگه ازش دور باشی. اون وقت با افتخار از دوریش گریه می کنی و با شادمانی جایی از قلبت رو براش نگه می داری و چون نگران گم شدن نیستی هرجا بخوای پرواز می کنی.....
وطن آدمي را بر هيچ نقشه نشاني نيست
موطن آدمي تنها در قلب كساني ست كه دوستش مي دارند
رهاورد هاي خاص زندگي هميشه در سكوت پيشكش مي شوند
دوستي و عشق , ايراد و مرگ , شادي و درد ,گل و طلوع خورشيد
و سكوت به مثابه فضاي ژرف فرزانگي !
دلتنگي هاي آدمي را باد ترانه اي مي خواند ,
رويا هايش را آسمان پر ستاره ناديده مي گيرد
و هر دانه برفي
به اشكي نريخته مي ماند !
سكوت سرشار از ناگفته هاست , از حركات نا كرده
اعتراف به عشق هاي نهان و شگفتي هاي بر زبان نيامده
در اين سكوت حقيقت ما نهفته است , حقيقت تو و من !
"مارگوت بیگل/شاملو"
--------
* عنوان این نوشته به یاد آهنگی است از الویس پریسلی
** I am the captain of my soul.

۴ نظر:

  1. دوباره برگشتي، اشكالي نداره.

    پاسخحذف
  2. حرفت دو پهلو بود علی!

    پاسخحذف
  3. هم خوش اومدی، هم دبش اومدی. کیف کردم از خوندن این پست مرسی.

    پاسخحذف
  4. یه روز یه جایی میگم....حتما کلی میخندی.

    پاسخحذف

نظر شما: