۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه



چیزی گم کرده ای. به شدت نگران و آشفته هستی و مرا بی اختیار به یاد هالی (آدری هپبورن) می اندازی که در باران می دود چون گربه اش را که نامی ندارد گم کرده است. هالی حتی از صدا زدن گربه اش ناتوان است: گربه اسمی ندارد چون هالی نگران چیزی است که به آن دلبستگی می گوید و تعبیرش اینست که می خواهد کسی او را در قفس نگذارد. هالی برای گربه درونش هم نامی نگذاشته. خودش می گوید "نمی دانم کی هستم" و دلش را به سرگرم شدن با عشاق پولداری خوش کرده که فقط از چهارراه زندگیش عبور می کنند. پل (جورج پپارد) هالی را دوست دارد و برایش همه کار کرده و مهمتر از همه اینکه با شجاعت به آسایش مفعولانه رابطه اش با زن پولداری که خرجش را می داده پشت پا زده. پل به هالی می گوید که مردم همدیگر را دوست دارند و این معنی تعلق داشتن (شما بخوانید هویت) است. هالی ترسش را پشت تعبیر قفس پنهان می کند و برای اثبات حرفش گربه را زیر باران نیویورک رها می کند. پل که به ستوه آمده به هالی می گوید که او در قفس دیگری گرفتار است و از ترس قفس ِتعلق، خودش را در قفس تنهایی (و بی هویتی) زندانی کرده و او را ترک می کند که به دنبال گربه بگردد. هالی پیاده می شود و گربه بدون نام را صدا می کند. زیر باران پل و هالی همدیگر را پیدا می کنند و گربه را همینطور...
چیزی که گم کرده ای مثل گربه یک نشانه هویتی است. هالی می فهمد برای شادمان بودن باید هویتش را بیابد و برای رسیدن به هویتش باید اول بر ترسش غلبه کند. خوش به حالش که با شهامت از تاکسی پیاده می شود تا همراه پل دنبال گربه بگردد. هالی وقتی گربه اش را پیدا می کند که از زندگی فرار نمی کند و از دوست داشته شدن نمی ترسد. راستی گم کرده ی تو کی پیدا می شود؟
*****
هر بار دیدن صبحانه در تیفانی بیشتر به من می فهماند چرا از اول عاشق فیلمی شدم که سرو شکلش گرچه هالیوودی است ولی لایه های پنهان زیادی دارد. (عجالتاً فکر می کنم این چندمین مطلب این وبلاگ است که اسمش از آهنگ این فیلم گرفته شده) لایه هایی که هنوز که هنوز است در حال کشفش هستم. تصادفی نیست که آدری هپبورن اینقدر در این فیلم به گربه شبیه است...
* این دو اجرای همین آهنگ کلید فیلم و مفهوم هویت آفرین دوست داشتن و دوست داشته شدن است (برای دومی دقیقه 3:30 به بعد را ببینید).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما: