واقعاً جالبه! مي خوام بدونم شماها اگه حافظ رو مي ديدين ازش مي پرسيدين: "ببخشيد قربان. اين نوگل خندان اسمش چيه و چن سالشه؟" يا اينکه "آقاي حافظ! بي زحمت بفرمايين طره مشکسار کي تاب بنفشه ميده؟" (جسارت نشه. اين نثر نيمچه ادبي خودم رو با حافظ مقايسه نمي کنم. فقط يه مثال آوردم!) حالا من صبح ياد اين شعر افتادم و يه طرح کوچولو براي اون احساسي که بهش داشتم ريختم، گفتم شماها هم بخونين. مساله اينه که بعضي مواقع شخصيت حقيقي آدم رو بايد از آفريده هاش جدا کرد. اونا موجودات مستقلي هستن و منطق خودشون رو دارن. آقايون و خانوما، براي راحتي خيالتون: نه چيپسي در کار بوده، نه کسي وسط قطعه موتزارت در گوشم چيزي گفته (منظورم کسيه که قابل ديدن باشه. رامتين شاهده)، نه اتفاقي افتاده. از فردا هم شعر و عشق و حرف مشکوف و ياسمنگولا تعطيل! فقط IT ! خوب شد حالا؟! براي تنبيه هم همتون بريد ده دفعه از روي ليست بهترين مادربرداي تاريخ بشر بنويسين بيارين! فردا هم يه انشا مي نويسين: اتلون بهتر است يا پنتيوم. از روي اينجا هم نميشه تقلب کنين!
اگه بازهم حرف در نميارين اين عکساي ترافيک تهران رو هم ببينين.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما: