بابا جان زور که نيست! آدم نمي تونه بگه امروز وبلاگ مي نويسم! بايد خودش بياد! خوب حسش نيست، انگيزه اش نيست، چيکار کنم؟ حالا لابد مي گين اينم داره کلاس ميذاره عين ندا و بقيه. نه جونم. اگه باور ندارين اين مکالمه ياهويي رو بين من و فرشيد که عيناً از آرشيو ديروز مسنجرم ورداشتم بخونين:
آرش: بلاگر کار نمي کنه؟
فرشيد: نه قاطه. خسته ام کرده. بيا ببنديمش.
آرش:چرا؟
فرشيد: همينطوري.
آرش: هستم. خيلي با کلاسه.
فرشيد: ببنديمش بريم يه وبلاگ بي ناموسي بدون اسم بزنيم.
آرش: بگيم مارو زندوني کردن!
فرشيد: نه! بريم تورنتو پدر وبلاگ بشيم!
آرش: هاهاها.
فرشيد: بعدش هم از توالت گزارش بنويسيم. بگيم يونيکدو ما اختراع کرديم، بر اثر هواي پاک اونجا!
آرش: نه بگيم اينترنتو ما اختراع کرديم.
فرشيد: بعدشم براي مردم پيام صوتي بفرستيم. ببينم، راستي
آرش: لابد از همونجايي که گزارش ميده!
فرشيد: آخه تمام وقت داره مثل اين معتادا با اين چيزا ور ميره!
آرش: من الان يه فکري کردم.
فرشيد: چي؟
آرش: بعداً ميگم.
و اون فکر همونطور که ميبينين نقل اون مکالمه اينجا بود! اينو نوشتم که بگم "التماس نکنين!" من وبلاگ نويسي رو فعلاً تعطيل مي کنم تا انگيزه پيدا کنم. فقط متاوبلاگ پنجشنبه ها به راست. اين پنجشنبه هم چند تا نقل قول مشتي از وبلاگها داريم. پس مرتب سر بزنين و منتظر باشين. تازه فرشيد که هست. اونم دل داره، بياين مطالبشو بخونين که ناراحت نشه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما: