۱۳۸۹ اسفند ۳, سه‌شنبه



تند کارهایم را می کنم که بروم.
صدای تو می آید و من دلم نمی آید از پیش صدای تو جایی بروم ...
تو حرف می زنی و من فرا موش می کنم که اصلاً قرار بوده جایی بروم.
تو که حرف می زنی من دل تنگ می شوم...
تو که حرف می زنی من خوشحالم
که دیگران رفته اند... بدون من...

۶ نظر:

  1. از تو جهان پربلا هم‌چو بهشت شد مرا
    تا چه شود ز لطف تو صورت آن جهان من

    پاسخ دادنحذف
  2. علی جان، حال داد. ممنون!

    پاسخ دادنحذف
  3. با صداي رعنا فرهان شنيدي‌اش؟
    http://www.youtube.com/watch?v=m2kfJDMRxFM

    پاسخ دادنحذف
  4. و این جاست که آقای دکتر احساساتی می شود!
    خدائیش، دکترها هم احساساتی می شن؟

    پاسخ دادنحذف
  5. نیلوفر جان: بدجور!

    پاسخ دادنحذف
  6. ناشناس۴:۴۸ ب.ظ.

    هر روز فاصله ی نبودنت بیشتر میشودوحضورت پررنگ تر،
    هرچه نبود ،سهم من بود
    درد شیرین من،شاه غصه های من ، نه شعر عاشقانه ای دارم نه ترانه ای در ذهن، عشق صامت من در خیال خفه شد و دست پیجک وحشی تنیده بر وجود به هیج نرسید....
    چکونه نیستی که راه آرزو کردنم را بسته ای
    با این همه به خواب پریشان این بعدظهر زمستانی دلگیرم بیا
    قبل رفتن

    پاسخ دادنحذف

نظر شما: