۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

عشقی مثل همه داروها

این چه رازی است در بیشتر فیلمهای بدنه سینمای امریکا که همه چیز دارند جز "شخصیت"؟ احساس می کنید مثل خیلی چیزهای دیگر امریکا فقط یک فتوکپی می بینید از همه چیز.مثل اینکه یک نفر یک قالب گذاشته و شما اسم شخصیتها، بازیگرها و زمان و مکان را وارد می کنید و .... بنگ! از آنطرف فیلمتان را تحویل بگیرید. می شود عشق و باقی داروها که همه چیزش درست و سر جاست، داستان، فیلم برداری، دیالوگهای هوشمندانه ... جز یک چیز... عشقی می بینید که از سالها پیش در سینمای امریکا همین بوده و پول و موفقیت که مهمترین عناصر این رویای امریکایی هستند. زنی که پارکینسون دارد و با اینحال بیشتر در مورد سایز سینه هایش صحبت می شود و حتی در یک صحنه لباسهایش نامرتب نیست. مردی که اختلال عدم تمرکز دارد ولی اگر خودش نگوید چیزی از آن نمی بینیم. همه چیز تکراری است: ریتم، تقطیع نماها، شکل مخ زدن و آشنا شدن، الگوی هراس از اعتماد، دنیای کوچکی که انگار محدود می شود به دکترها و نمایندگان دو شرکت دارویی و فقط یک مریض که همه دنبال خوابیدن با او هستند! تنها چیزی که به فیلم تشخص می دهد یک آن هاتووی سکسی است  و جیک گیلنهال که تا بخواهید شکل اسبهای مسابقه می ماند. تازه در عکسی که از مجله EW گذاشته ام به خاطر ریش کمی قیافه اش قابل تحمل شده. (نگویید حسودیم شده چون مخ آن هاتووی را زده است!)
*****

یک دیالوگ کوتاه از کارگران مشغول کارند (مانی حقیقی، 1384):
مینا (فاطمه معتمد آریا): آدم باید عاشق عیبای طرف باشه نه حسناش
مرتضی (آتیلا پسیانی): تو که سراپا حسنی واسه همین کسی عاشقت نمیشه.

۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

یلدای من... برای همیشه


برای هر آغاز پایانی هست. قبول کنیم که "پایان" هست... و اگر نبود چیز جدیدی آغاز نمی شد...
"همیشه با نفس تازه راه باید رفت، 
و فوت باید کرد
که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ..."*
چقدر خوب است که یک روز می میریم...و چه خوب است که "همه می میرند"**
------
* سهراب سپهری

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

  ليلاي من كجا مي بري...*

«خانمها و آقايان، از طرف هواپيمايي كي ال ام و شركا پرواز خوشي برايتان آرزو مي كنم.» با خودش فكر كرد چرا این جمله این قدر عجیب به نظر می رسد؟ آب گوجه فرنگی را روي ميز كنار دستي اش گذاشت.
مامان گفته بود ساعت یازده و نیم.  اين يعني 2 ساعت وقت داشت بخوابد. حالا چرا بايد سر ساعت بيدار ميشد؟ يكي گفته بود آن موقع آرزوي آدم بر آورده ميشود. يا اين را در مورد زمان تحويل سال گفته بود؟ تازه پلكهايش گرم شده بود كه چیزی آرام به دستش خورد. چشمانش را باز كرد و چهره متبسم مهماندار را ديد كه عذرخواهي مي كرد كه بيدارش كرده. گفت اشكالي ندارد و چشمش به جعبه اي افتاد كه مهماندار روی دسته صندلی گذاشته بود. جعبه كوچكي بود با يك كارت رويش. هواپيمايي كي ال ام تولدش را تبريك گفته بود و زندگي خوبي برايش آرزو كرده بود. داخل جعبه هم يك جا سوئيچي با آرم هواپيمايي بود و 500 مايل بونوس. اين هم از مزاياي بليت درجه يك. بعد فهمید که چرا جمله عجیب به نظر می آمد: شرکا  آدم را یاد حاج حسین و شرکا می اندازد نه شرکت هواپیمایی. 
نگاه دختركي را غافلگير كرد كه از رديف جلو زل زده بود بهش. لبخندي زد و دخترك سرخ شد. بعد دخترك انگار شجاعتش را جمع كرد، بلند شد و آمد پيشش.
-       اينو براي چي دادن به تو... شما؟
-       چون تولدمه.
دخترك كمي تو فكر رفت.
-       كاش من جاي تو ... شما بودم.
-       همون «تو» خوبه. مي خواي اين جا سوئيچي مال تو باشه؟
چشمان دخترك برقي زد ولي امتناع كرد.
-       تعارف نكن. مي خوام برش داري.
دخترك بدون اين كه چيزي بگويد رفت و از صندلي جلو چيزي آورد.
-       اين عروسك منه. اسمش نادره است. هم اسم خالمه كه خيلي دوستش دارم.
-       چقدر نازه.
-       خالم مريضه.
-    اه! مریضیش چیه؟
-    از این مرضا داره که بچه های مدرسه می گن اسمش بی ادبیه و آدمای بد می گیرن ولی خاله من آدم بدی نیست.
-    مریضی که دست خود آدم نیست.
-    آره ولی بچه ها می گن این مرض مال زنای بده. زن بد یعنی چی؟
-    راستش منم نمی دونم.
-    من فكر مي كنم اگه زخماش رو بوس كنيم خوب مي شن. حيف كه مامانم نميذاره من اينكار رو بكنم. مي گه منم مريض ميشم. راستي مامانم مي گه وقتي ميريم مسافرت ساعتها جا به جا ميشن. تو به وقت كجا به دنيا اومدي؟
-       به وقت خونه خودمون. همه به وقت خونه خودشون به دنيا ميان.
دخترك سري تكون داد. كسي از جلو صدايش كرد.
-       من بايد برم. نادره پيشت باشه تا برسيم.
-       باشه.مرسي.
اينبار نادره را بغل كرد و چشمانش را بست. چرا چشمهايش مي سوخت؟ آيا بايد آرزو مي كرد يا هنوز وقتش نشده بود؟ ساعت به وقت مبدا 10 و نيم را نشان مي داد ولي اينجا بر فراز مولداوي ساعت چند بود؟ 
---------
* اسم داستان از یکی از ترانه های محسن نامجو گرفته شده. این داستان یک اپیزود از یک داستان 8 قسمتی است به نام "برشهای کوتاه".

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

برای همه زنان واقعی

الینور (اما تامپسون) در اتاق خانه محقرشان در نهایت خویشتنداری از مردی که دوستش دارد (ادوارد-هیو گرانت)  حال زنش را می پرسد ولی با نگاه حیرت زده ادوارد روبرو می شود....فرشته (نیکی کریمی) از دوستش رویا (مریلا زارعی) می شنود که شوهر مستبد و خودخواهش (آتیلا پسیانی) مرده است... الینور که فهمیده لوسی با برادر ادوارد و نه خود او ازدواج کرده ناگهان می شکند. تمام خویشتنداری این سالهایش را از دست می دهد و برای اولین بار در مقابل احساساتش، در مقابل الینور واقعی که تمام عمر اورا پنهان کرده بود به زانو در می آید...فرشته نمی داند بخندد یا گریه کند. این موج زندگی جدید که به او هجوم آورده هم شادمانش می کند و هم می ترساند...اشک به الینور مجال نمی دهد...فرشته با بهت به ما زل می زند و می گوید «چقدر کار دارم که باید بکنم...»
*****
درام کلاسیک جین آستین (حس و حساسیت) که باز هم بر پایه تمام عناصر آشنای رمانهای او بنا شده در دست یک کارگردان کارکشته (آنگ لی)  و با بازیهای اما تامپسون، هیو گرانت و کیت وینسلت فیلمی دیدنی شده است. جالب است که آنگ لی همان کسی است که هالک و ببر خمیده، اژدهای پنهان را ساخته و از طرف دیگر همین حس و حساسیت و کوهستان بروک بک! دو زن هم که آخرین (و شاید تنها) فیلم تهمینه میلانی است که شکلی قابل قبول و حتی هنرمندانه دارد و بین دوران فیلمهای فانتزیش (کاکادو، دیگه چه خبر) و دوران فمینیسم افراطی زن زیادی و تسویه حساب قرار دارد. الیته بازی نیکی کریمی و آتیلا پسیانی که هر دو در دوران اوجشان بودند خیلی مهم است. 
ببینید: بازی اما تامپسون در همان صحنه از حس و حساسیت. (مسخره نیست که من وقتی برای بازی نیکی کریمی در دو زن جستجو کردم تمام ویدئوها در مورد رقص نیکی کریمی با امین حیایی بود؟؟! خدا پدر imdb را بیامرزد وگرنه اگر اسم نیکی کریمی را در گوگل جستجو کنید اولین نتایج اینها هستند: عکس س.ک.س.ی نیکی کریمی...)