۱۳۸۶ شهریور ۲۳, جمعه



لوچانو، لوچانو...

آخرين بار كه همديگر را ديديم در موزه مادام توسو بود. جرج كلوني سر ميز شام نشسته بود و تو ايستاده بودي، با همان فراك سياه. آنقدر سر حال بودي كه يادم نيفتاد سرطان پانكراس داري. همان شوق كودكانه اي را در چشمهايت ديدم كه سال 1994 در كنسرت سه تنور داشتي.
چنان از موسيقي و از شوخيي كه دونفر ديگر با تو كردند به وجد آمدي كه نزديك بود كارراس را به زمين بيندازي. هيكل تو سه برابر كارراس بود و ما فكر مي كرديم همانطور كه او از لوسمي نجات پيدا كرد تا دوباره بخواند تو هم از بستر بيماري نجات پيدا مي كني تا بخواني "سپيده دم پيروز خواهم شد (1)"...
آخرين عكس را در مادام توسو با تو گرفتم، در حاليكه هنوز دستمالي كه با آن عرق كارراس را خشك كردي دستت بود. در گوشم گفتي "خوابي در كار نيست، خوابي در كار نيست(2)..."
******
1و2- آرياي Nessun Dorma از اپراي توراندخت پوچيني

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما: