۱۳۸۶ مهر ۶, جمعه

Energy Found!


باز هم بگين تو مملكت نخبه نداريم و فرار مغزها و ... بينين آقاي خيرعلي علي پور قلعه عبدشاهي ساكن دزفول رو كه نه تنها يك روش استحصال انرژي ابداع كرده، بلكه در نامه به موسسات انرژي (!) 16 كشور دنيا (از جمله Ocrain!) تقاضاي 2 ميليارد دلار پول كرده براي تكميل پروژه هاش! تازه ته نامه اش هم نوشته من تنها هستم! شايد واسش يه زني هم پيدا بشه! شماره حساب بانك تجارتش رو هم داده كه پول رو بريزن اونجا! براي محكم كاري كپي پاسپورتش رو گذاشته كه با كسي اشتباه نگيرنش و اگه خواستن ويزا بدن به مشكلي بر نخوره!

اين از نامه:



اينم از پاسپورت كه حاضر هم هست!:



در مورد پروژه ها با توجه به عدم تخصص كافي (!) نظر ندادم ولي مي تونين خودتون اينجا ببينين! يه كم شبيه كتاب سرگرميهاي فيزيكه!

۱۳۸۶ مهر ۲, دوشنبه

فرشيد كه يادتونه؟ هموني كه اولين بار اينجا رو طراحي كرد و با سيمپيوترش خفه مون كرد! وقتي هم خيلي نو آوري مي خواست بكنه در مورد تاريخچه چلوكباب لينك مي داد! حالا يه وبلاگ داره... والا ما تو عالم رفاقت لينك داديم ولي اگه كسي خوند و فهميد مشغول الذمه است (بچه كه بودم فكر مي كردم اين كلمه "مش غول و ذومه" است! يعني مشهدي غول و يه چيزي كه نمي فهميدم!)اگه معني اش رو به زبون عادي نفرسته برام! در مناقب سايتش همين بس كه 80% بازديد كنندگانش با linux كار مي كنن (فكرش رو بكنين كه چه آدماي خطرناك و نابابي هستن!) و خودش الان داشت مي گفت كاش يه وبلاگ واسه آدماي عادي داشتم!
از شوخي گذشته دلم براش تنگ شده (هم در عالم واقع و هم در گپ). خانمها و آقايان اين شما و اين آقاي سيستم عامل!
*****
يادي از قديم:

مرا
تو
بی‌سببی
نيستی.
به‌راستی
صِلتِ کدام قصيده‌ای
ای غزل؟
ستاره‌بارانِ جوابِ کدام سلامی
به آفتاب
از دريچه‌یِ تاريک؟
کلام از نگاهِ تو شکل‌می‌بندد.
خوشا نظر بازيا که تو آغازمی‌کنی!
*
پسِ پشتِ مردمکان‌ات
فريادِ کدام زندانی‌ست
که آزادی را
به لبانِ برآماسيده
گلِ سرخی پرتاب‌می‌کند؟ــ
ورنه
اين ستاره‌بازی
حاشا
چيزی بدهکارِ آفتاب نيست.
*
نگاه از صدایِ تو ايمن‌می‌شود.
چه مومنانه نامِ مرا آوازمی‌کنی!
*
و دل‌ات
کبوترِ آشتی‌ست،
درخون‌تپيده
به بامِ تلخ.
بااين‌همه
چه بالا
چه بلند
پروازمی‌کنی!

احمد شاملو

۱۳۸۶ شهریور ۲۹, پنجشنبه

اول اين عكس رو ببينين كه من تو وبلاگ زيتون ديدم. خاطره زيريش هم كه به اسم قپيه بامزه است.

كلي خوشحال بودم كه همت كردم و هم سر و وضع اينجا رو يه كم درست كردم و هم لينكهاي پرشين بلاگ رو .ir كردم. خلاصه كلي حس كردم آخر كار درست شده وبلاگم ...كه يه دفعه فهميدم نصف لينكهام يا ديگه 3-4 ساله نمي نويسن يا اينكه ديگه اصلاً وجود ندارن! خلاصه شدم اصحاب كهف!
يه كم خونه تكوني كردم: همهه لينكهاي غير فعال رو حذف كردم (جز زير درخت گيلاس چون هر سه سال يه بار مي نويسن! و نوشي چون به نظرم يه قسمتي از تاريخ وبلاگ و يه پديده وبلاگ فارسيه.) از اون طرف عمو دايناسور رو اضافه كردم (ايشون دايي بنده هستند و چون اسمشون ناصره مشهورن به دايناسور! از طرف ديگه براي تعدادي از فاميل به صورت قابل دركي عمو هستند و اسم وبلاگشون هم "عمو ناصر" ه. بنابراين بر طبق اصول دموكراسي مي شن عمو دايناسور!)
از دوستان عزيزي كه اينجا رو مي خونن و وبلاگ دارن يا لينك حقير رو در سايتشون گذاشتن دعوت مي شود تا من بر نگشتم تو غار يه خبر بدن كه لينك بدم! گفته باشم من به ندرت اينقدر دست به كيبورد مي شم! فرصت رو در يابيد!

۱۳۸۶ شهریور ۲۳, جمعه



لوچانو، لوچانو...

آخرين بار كه همديگر را ديديم در موزه مادام توسو بود. جرج كلوني سر ميز شام نشسته بود و تو ايستاده بودي، با همان فراك سياه. آنقدر سر حال بودي كه يادم نيفتاد سرطان پانكراس داري. همان شوق كودكانه اي را در چشمهايت ديدم كه سال 1994 در كنسرت سه تنور داشتي.
چنان از موسيقي و از شوخيي كه دونفر ديگر با تو كردند به وجد آمدي كه نزديك بود كارراس را به زمين بيندازي. هيكل تو سه برابر كارراس بود و ما فكر مي كرديم همانطور كه او از لوسمي نجات پيدا كرد تا دوباره بخواند تو هم از بستر بيماري نجات پيدا مي كني تا بخواني "سپيده دم پيروز خواهم شد (1)"...
آخرين عكس را در مادام توسو با تو گرفتم، در حاليكه هنوز دستمالي كه با آن عرق كارراس را خشك كردي دستت بود. در گوشم گفتي "خوابي در كار نيست، خوابي در كار نيست(2)..."
******
1و2- آرياي Nessun Dorma از اپراي توراندخت پوچيني