1- جعفر پناهی فیلمساز بی نظیری است چون می تواند در عین داستانگویی واقعگرا بماند. از بادکنک سفید تا آینه و طلای سرخ، همه شاهکارهایی هستند که بدون اینکه کسالت بار باشند، ریتم طبیعی دارند. حتی "این یک فیلم نیست" که بیشتر بیانیه ای اعتراضی است، جذاب و پر کشش است.
2- تاکسی این وسط بلاتکلیف است. نه فیلم فیلم است (دکوپاژ و بازیگر و تدوین)، نه کاملاً واقع گرا (نابازیگر و بدون داستان). گاهی اینست و گاهی آن. گاهی دوربین بازیگر را دنبال میکند یا از یک نما کات میشود به نمای دیگر،عین یک فیلم حرفه ای ، گاهی هم به بهانه واقع گرایی،فیلم کند میشود و دکوپاژها شلخته. چعفر پناهی با آن بازیهای درخشانی که از آیدا و مینا محمدخانی می گرفت، حالا با بازیهای تصنعی و آن زجه های ساختگی زنی که شوهرش تصادف کرده، اصلاً شبیه جعفر پناهی نیست. شبیه کیارستمی فیلم 10 هم نیست، چون شخصیتها نوشته شده اند و قرار است برای ما در مورد سانسور داستانی بگویند، نه اینکه جلوی دوربین زندگی کنند. تنها استثنا نسرین ستوده است که به همان شکل طبیعی هم بازی میکند و هم خودش است و حرفهایی را میزند که پناهی می خواهد. در نهایت من با کسانی موافقم که میگویند این فیلم خرس طلای برلین را گرفت نه چون "فیلم خوبی" بود، بلکه چون شکواییه ای دردآلود از "یک فیلمساز خوب" بود.
3- نمی دانم تماشاچیان خارجی چقدرمی توانند با این ارتباط برقرار کنند ولی شاید بهترین جزء این فیلم تصویر تهران، این شهر بی قواره دوست داشتنی باشد...و آدم دلش کنده میشد با تاکسی که در خیابان طالقانی از سر ولیعصرحرکت کرد و با خاطره "فیلمی" که همه فیلمهای روز دنیا را داشت. البته لذت از اینکه همه خارجیها از راه گرفتن "پژو آردی" از تاکسی پناهی خنده شان گرفت. منظره ای که ما در تهران به آن عادت داریم!
4- از زیرنویس خوب و حرفه ای فیلم انصافاً نمیشود گذشت: آنجا که خانم مسنی در مورد پناهی می گوید "نوبرش رو آورده" و من در ترس بودم از اینکه مترجم به جای این چه می خواهد بگوید.... "!He is a moron". ای ول!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما: