۱۳۸۵ مهر ۱۵, شنبه



حالا حكايت ماست ....

عمران صلاحي را اول بار از ستوني كه به همين نام در دنياي سخن داشت شناختم. يادم هست كه مجله را گاهي مي گرفتم و تنها قسمتي را كه حتماً مي خواندم و لذت مي بردم نوشته هاي صلاحي بود. تا اينكه ديگر ننوشت و من همچنان مشتري آخرين متني بودم كه درباره اسامي مدارس نوشته بود كه گمانم همان ستون "حالا حكايت ماست ...." را تعطيل كرد. يادم نمي رود كه در شناسنامه كتابي (گمانم يك لب و هزار خنده) نوشته بود "طنزيم كنندگان!" و من در كتاب فروشي هاشمي يك ربع بي اختيار مي خنديدم.
روحش شاد و يادش به خير كه به معناي واقعي كلمه طناز بود و نكته بين و به همين دليل تيز و برنده ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما: