داستان ايميلهاي فله اي اين بار از زبان آليس: جانا سخن از زبان ما مي گويي ...
*****
دو روزه رسيدم تهران و به محض اينكه خوابم ميزون شد و كارهام نظم گرفت شروع مي كنم به نوشتن در مورد اونجا.
۱۳۸۴ شهریور ۱, سهشنبه
۱۳۸۴ مرداد ۳۱, دوشنبه
۱۳۸۴ مرداد ۲۶, چهارشنبه
همينجوري ... صرفاً!
جدي مي گم. صرفاً همينجوري بود. هيچ قصد و قصه اي در كار نبود و فقط همينطوري، بي هيچ حرف اضافه اي دلم مي خواست بشينم تمام روز و توي چشمات نگا كنم و صدات رو بشنوم. همينجوري، فقط همينجوري بود كه دلم براي اون دستهايي كه با شوق تكون مي خوردن و اون چشمهايي كه از هيجان برق مي زدن تنگ شده...
اشتراک در:
پستها (Atom)