۱۳۸۱ شهریور ۲, شنبه

مرا
تو
بی‌سببی
نيستی.
به‌راستی
صِلتِ کدام قصيده‌ای
ای غزل؟
ستاره‌بارانِ جوابِ کدام سلامی
به آفتاب
از دريچه‌یِ تاريک؟
کلام از نگاهِ تو شکل‌می‌بندد.
خوشا نظر بازيا که تو آغازمی‌کنی!
*
پسِ پشتِ مردمکان‌ات
فريادِ کدام زندانی‌ست
که آزادی را
به لبانِ برآماسيده
گلِ سرخی پرتاب‌می‌کند؟ــ
ورنه
اين ستاره‌بازی
حاشا
چيزی بدهکارِ آفتاب نيست.
*
نگاه از صدایِ تو ايمن‌می‌شود.
چه مومنانه نامِ مرا آوازمی‌کنی!
*
و دل‌ات
کبوترِ آشتی‌ست،
درخون‌تپيده
به بامِ تلخ.
بااين‌همه
چه بالا
چه بلند
پروازمی‌کنی!

احمد شاملو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما: