اولین باری که هارد کامپیوترم سوخت خوب یادم هست. تقریباً هیچ بک آپی نداشتم (اصلاً آن موقع این سوسول بازی ها مد نبود، چه برسد به cloud و گوگل درایو و این بازیها!) تقریباً یک ماه عزای عمومی داشتم. خیلی از فایلهایم کلاً گم شد و از همه بدتر عکسهایی بود که روی هاردم ذخیره کرده بودم (از جمله یک سری عکس از حج رفتنم که تنها اسناد موجود از این واقعه محسوب میشوند برای جمعی از ناباوران!). ولی مهمترین درسی که گرفتم این بود که سه ماه بعد، این واقعه فقط یک خاطره بود. بعدها میشد که حتی گاهی از دست رفتن اجباری یک سری حافظه های سخت افزاری خوشحالم میکرد... انگار سبک میشدم از چیزهایی که همه جا با خودم حمل می کردم! این سبک شدن فقط یک مفهوم سخت افزاری نبود: یک جور تمرینِ کندن بود از همه چیزها و -حتی- کسانی که به آنها چنگ زده ایم، که "فکر می کنیم" بدون آنها نمیشود زندگی کرد... سه-چهار روز پیش به کمک دوست عزیزی موبایلم را آب برد! اول کلی اندوهگین شدم به خاطر عکسهای خیلی خوبی که در ایران گرفته بودم. البته بعد معلوم شد همه را بک آپ دارم روی cloud بدون اینکه یادم باشد (و متاسفانه حتی آنهایی که پاکشان کرده بودم!). و این اتفاق باز این پرسش را پیش رویم گذاشت که چقدر آماده ایم برای کندن...؟
------
* "توفان که تمام شد، به یاد نخواهی داشت چگونه آنرا از سرگذراندی، چگونه زنده ماندی. حتی اطمینان نخواهی داشت که توفان به راستی تمام شده. ولی یک چیز حتمیست. از توفان که درآمدی دیگر همان آدمی نخواهی بود که به آن پا نهادی. اصلاً معنای این توفان جز این نیست." هاروکی موراکامی