۱۳۹۵ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

و نپرسیم...

یک زمانی، آلبوم عکس داشتیم: عکسهای پیش دبستانی، سفر ترکیه، فارغ التحصیلی و غیره...بعدها همینها دیجیتال شدند، فولدرهایی با همین اسم توی هارد کامپیوتر که هی بک آپ ازشان میگرفتیم. کم کم تعدادشان به طرز غیر قابل باوری زیاد شد: نه تنها عکسهایی که دیگران با دوربین ازمان می گرفتنند، بلکه سلفی های متعدد، و عکسهای بیشماری که دیگران از ما در فیس بوک و تلگرام و غیره به اشتراک می گذاشتند. برای همین دیگر نمیشد روی فضای فیزیکی جمعشان کرد. همه را روی اینترنت بک آپ گرفتیم ولی دیگر مگر میشد فهمید چی کجاست! بعضیها سه جا بک آپ داشتند و بعضی ها فقط یک نسخه کاغذی. هرکدام یک جا و هرکدام به اسمی...من یکی دیگر به بیخیالی مطلق رسیده ام. از خیر مرتب کردن اینهمه عکس و خاطره گذشته ام و می گذارم هر یک گاهی تصادفی سر بر آورد...برای همین گاهی گوگل یا فیس بوک ناگهان میگوید هی فلانی تابستان سه سال پیش را یادت هست؟ و بعد یادم می افتد که "چه نسیمی، چه شبی" داشته ایم...

۱۳۹۵ تیر ۱۵, سه‌شنبه

آنکه دلش زنده شد به عشق...

کیارستمی برای نسل ما یک ایکان بود، یک نشانه. همانطور که سینمای عصرجدید، هامون و بیضایی نشانه بودند. نشانه ای از دورانی که با تجدد هنری، با فکر کردن و با رد کردن مرزهای واقعیت و خیال ترسیم میشد. ولی من کیارستمی را با گزارش کشف کردم. سالها بعد از دیدن شاهکارهایی مثل خانه دوست، زیر درختان زیتون و طعم گیلاس... اثر بی ادعا و ساده ای که اصلاً شبیه کارهای دوره نوگراییش نبود. کیارستمی در این فیلم چنان تصویر زنده و درستی از هویت انسانی میدهد که میخکوب کننده است. تصویر جامعه طبقه متوسط ایرانی در گزارش چنان زنده است که اگربه خاطر ماشینها و لباسها نبود، به راحتی می توانست نه در سال 1355 که همین پارسال ساخته شده باشد. رمز ماندگاری کیارستمی، مانند حافظ در بی زمانی است، در اینکه همیشه نه تنها روح زمانه خودشان، بلکه آیینه ای در برابر تمام زمانه ها و تمام انسانها می مانند... انگارهنوز کیارستمی سینماگری جوان و تجربه گراست که هرروز پنجره ای نو به جهان ادراک ما می گشاید...
*****
تکمله: اگر توانستید نان و کوچه را هم ببینید که انگار چکیده همه عناصر زیبایی شناختی کارهای بعدیش است. 

۱۳۹۴ بهمن ۱۴, چهارشنبه

توفان*

اولین باری که هارد کامپیوترم سوخت خوب یادم هست. تقریباً هیچ بک آپی نداشتم (اصلاً آن موقع این سوسول بازی ها مد نبود، چه برسد به cloud و گوگل درایو و این بازیها!) تقریباً یک ماه عزای عمومی داشتم. خیلی از فایلهایم کلاً گم شد و از همه بدتر عکسهایی بود که روی هاردم ذخیره کرده بودم (از جمله یک سری عکس از حج رفتنم که تنها اسناد موجود از این واقعه محسوب میشوند برای جمعی از ناباوران!). ولی مهمترین درسی که گرفتم این بود که سه ماه بعد، این واقعه فقط یک خاطره بود. بعدها میشد که حتی گاهی از دست رفتن اجباری یک سری حافظه های سخت افزاری خوشحالم میکرد... انگار سبک میشدم از چیزهایی که همه جا با خودم حمل می کردم! این سبک شدن فقط یک مفهوم سخت افزاری نبود: یک جور تمرینِ کندن بود از همه چیزها و -حتی- کسانی که به آنها چنگ زده ایم، که "فکر می کنیم" بدون آنها نمیشود زندگی کرد... سه-چهار روز پیش به کمک دوست عزیزی موبایلم را آب برد! اول کلی اندوهگین شدم به خاطر عکسهای خیلی خوبی که در ایران گرفته بودم. البته بعد معلوم شد همه را بک آپ دارم روی cloud بدون اینکه یادم باشد (و متاسفانه حتی آنهایی که پاکشان کرده بودم!). و این اتفاق باز این پرسش را پیش رویم گذاشت که چقدر آماده ایم برای کندن...؟
------
 * "توفان که تمام شد، به یاد نخواهی داشت چگونه آنرا از سرگذراندی، چگونه زنده ماندی. حتی اطمینان نخواهی داشت که توفان به راستی تمام شده. ولی یک چیز حتمیست. از توفان که درآمدی دیگر همان آدمی نخواهی بود که به آن پا نهادی. اصلاً معنای این توفان جز این نیست." هاروکی موراکامی

۱۳۹۴ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

برخوردی کوتاه از نوعی دیگر

1- دوستان قدیمی می دانند که محبوب ترین فیلم عمرم برخورد کوتاه دیوید لین است. این فیلم بر اساس نمایشی از نوئل کوارد ساخته شده و روایت عشقی ممنوع است در جامعه ای سنتی  در دهه چهل، که بین تکرار نمایی از خداحافظی این زوج در یک کافه شروع میشود و پایان میابد. فیلم بر
داری فوق العاده، متن قوی، موسیقی بی نظیری که با کنسرتو پیانوی راخمانینف ساخته شده و بازیهای زنده هنرپیشگان تقریباً ناشناس فیلم، آنرا به یک مجموعه بی نظیر و دیدنی تبدیل کرده است.
2- کارول روایت یک عشق ممنوع دیگر (این بار بین یک زوج لزبین) در جامعه ای سنتی است. شروع و پایان فیلم به شدت یادآور همان صحنه کافه برخورد کوتاه است. همان بازی نگاههای بازیگران که به ما می فهماند چیزی جریان دارد که بقیه محرم آن نیستند، و همان درگیریهای عشق ممنوع و احساس گناه زنی که بین عشق و فرزندش باید یکی را انتخاب کند.
3- باز هم مثل سلفش، کارول وامدار بازی زیرپوستی و رمز آلود بازیگرانش (که اینبار مشهور و کاندیدای اسکار هستند) و موسیقی فوق العاده اش است. بازی رونی مارا دیدنی و تاثیر گذار است و کاندیدا شدنش برای بهترین بازیگر نقش دوم در اسکار (گرچه در واقع وزن دو بازیگر زن این فیلم یکی است) شانس بردش را بسیار بیشتر کرده چون او را از رقابت با غولهای این دوره حفاظت کرده.
4- فقط من نیستم که این شباهت را پیدا کرده ام. خود کارگردان (تاد هینز) در مصاحبه ای گفته که تا فیلمنامه را خوانده بیاد برخورد کوتاه افتاده است. تاد هینز به روشنی میزانسن صحنه کافه را شبیه به برخورد کوتاه در آورده و حتی صحنه ای که کیت بلانشت دستش را موقع خداحافظی روی شانه رونی مارا میگذارد شبیه همین صحنه در برخورد کوتاه است. این کلیپ کوتاه را ببینید که دو صحنه کافه را در دوفیلم مقایسه می کند.
5- من حتماً نسبت به این فیلم bias دارم: نه تنها شبیه محبوب ترین فیلم عمرم است، بلکه رونی مارا به طرز اعجاب آوری یادآور آدری هپبورن است. با اینحال بدون توجه به این موضوع فیلم را ببینید: به خاطر بازیهای فوق العاده، موسیقی بیاد ماندنی و داستان انسانی و عمیقش. و البته برخورد کوتاه را هم حتماً ببینید!

THERESE & CAROL & ALEC & LAURA (A Brief Encounter) from Catherine Grant on Vimeo.