فکر نمی کنم به تیپ و قیافه این وبلاگ و نوشته های خود من بخورد که در مورد اسپایدرمن شگفت انگیز چیزی بنویسم. اعتراف هم می کنم که جز بتمن هیچ ابرقهرمانی را دوست ندارم. شاید هم دلیلش اینست که بتمن یک ابرقهرمان ضد کلیشه است: ضعف دارد، گاهی بدکار است، نیروهایش (به نسبت) باور پذیرند و دست آخر هم لرد سیاه و رانده از اجتماعی است که بیشتر برای تنهایی خودش چاره می جوید تا نجات بشریت. دیروز وقتی اسپایدرمن را میدیدم، فکر می کردم چه چیزی نسلهای متوالی آدمها را در سنین مختلف دنبال این داستانهای ابرقهرمانها کشانده. و بعد به نظرم رسید ریشه این جاذبه در همان فکریست که مذهب را در فرهنگ بشری جاودانه کرده و تصادفی نیست که خاستگاه این ابرقهرمانها یکی از مذهبی ترین جوامع مدرن (امریکا) است. شاید اگر پیامبری اکنون ظهور می کرد آنچه از معجزه و منجی نشانی می آورد به این ابرقهرمانها نزدیکتر بود. این میل کودکانه به غلبه خیر بر شر، این نیاز به کسی که ضعفهای بشری ما را ندارد ولی آنقدر بزرگوار است که خودش را به آب و آتش می زند تا پسر بچه ای را از شر قلدرهای مدرسه نجات دهد (در حالیکه در همان حال میلیونها اتفاق بدتر در دنیا و حتی در همان نیویورک در حال وقوع است)، جز نسخه ماتریالیستی و امروزی ایمان مذهبی چیزی نیست. پس سعی می کنم از هجمه افکار روشن فکری (که از اطرافم تراوش می کرد!) دست بردارم و از این بازی کودکانه لذت ببرم...
ولی مشکل همینجا بود: این اسپایدرمن خون ندارد... درام در سایه رابطه رمانتیک پررنگش، گاهی به شدت کند و بی جان می شود و بازیها (اگر قائل باشیم که در این ژانر بازیگری نقشی دارد) چنگی به دل نمی زند. فیلمنامه نویس هم آنقدر حوصله نداشته که مثلاً فکر کند آدم را بلافاصله بعد از مصاحبه پذیرش، یک سر سوار هواپیما نمی کنند که برود آکسفورد! به شوخی به دوستی میگفتم که گوئن به منشی سفارت گفته "برم خونه مسواکم رو بردارم و برم آکسفورد سر کلاس!" حتی جلوه های ویژه فیلم چندان چشم گیر و خلاقانه نیست. شاید تنها نکته مثبت، بذله گویی اسپایدرمن است که آنهم از دل کتابهای مارول در می آید.
*****
اعتراف می کنم که این نوشته کمی سفارشی (!) بود ولی مدتها بود دلم می خواست افکارم را در مورد این شوق کودکانه به کمیک بوک به بهانه ای بیرون بریزم.