۱۳۸۲ اردیبهشت ۶, شنبه

اگه يه روز بري سفر...

وقتي از اون در رد شدين ديگه دلتون مال هر کي باشه، جسمتون مال ما نيست...
تو چمدونهاتون چي دارين مي برين از خاطرات ما، جووني ما، يادگاريهاي ما که همتون اضافه بار دارين...؟
وقتي چشماتون بالاي پله برقي ناپديد ميشه، کي ميدونه که تا وقتي ما دوباره انعکاس خودمون رو تو خيسيشون ببينيم چه بر سرمون اومده...؟
وقتي دستتون رو به علامت خداحافظي تکون ميدين، فکر نمي کنين براي فشردن دوباره اون دستا چه قدر بايد حسرت بکشيم...؟

گفتي هنوز گرمه. راست مي گي وقتي غمش "جا به جا" شد چي؟
گفتي خدا به اون صبر بده چون ما دورمون شلوغه، اونه که تنهاست. ولي مگه کسي ميتونه جاي کس ديگه اي رو بگيره؟
راست گفتي: بر جد و آبادشون لعنت!

قول بدين وقتي برگشتين بهمون خبر بدين.
قول بدين ديگه بي خبر تنهامون نذارين.
قول بده وقتي برگشتي اين آهنگ رو بالاخره بعد از يه عمر حفظ شده باشي که يه بار از اول تا آخر درست بزنيش...

"...اگه بازم دلت مي خواد، يار يکديگر باشيم
مثال ايام قديم، بشينيم و سحر پاشيم..."

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما: