۱۳۸۳ بهمن ۲۹, پنجشنبه

ساعت هشت صبح زنگ زد. با همون ناز و اداش سعي كرد توضيح بده كه چي شده "اِه، دست شما درد نكنه. البته اين ايميلي كه فرستادين، اِ، يه كم رنگش خوب نيست..." رنگش! شب بيدار مونده بودم كه تازه خانم از رنگش خوشش نياد؟! "بعدش يه چيزاي چيني ژاپني توش هست..." طاقت نياوردم و وسط حرفش پريدم "ببينين، بايد صفحه رو يونيكد كنين.." حالا خر بيار و باقالي بار كن! شارژ موبايلم تموم شد تا تونستم بعد از يه درس كامل اينترنت اكسپلورر خانم رو موفق به ديدن صفحه كنم...
يه ساعت بعد زنگ زد "اِه، خيلي خوب شده ولي يه كم قرمزش زياد نيست؟ يعني يه كم گل منگلي شده." بابا به چه زبوني براش بگم كه حالا اصل قضيه رو بپسند، رنگش رو درست مي كنم. بيخود نيست نميتونه شوهر انتخاب كنه! با درماندگي گفتم "باشه. شما نظر ديگه اي ندارين؟" گفت "خوب مي خوام بدونم، اِ، چه جوري ميشه توي فايل نظراتم رو تايپ كنم." كلاس WORD كه تموم شد، نزديك ظهر شده بود.
نيم ساعت نشده بود كه زنگ زد "قرمزش رو كه كمتر مي كنين؟" "چشم"
ساعت سه بود "اين attachment آخري باز نميشه. من با WORD بازش كردم چيني ژاپني شد." "اون فايل زيپه." "اِه، مگه فايلا هم زيپ دارن؟" كلاس زيپ كردن فايل كه تموم شد رضايت دادم 6 تا فايل زيپ شده رو جدا براش ايميل كنم.
الان رسيد اتوماتيك ايميلم رسيد. نوشته "ايميل شما براي گيرنده نمايش داده شد. ولي هيچ گارانتي وجود ندارد كه خوانده يا فهميده شده باشد." جداً ايميل اتوماتيك به اين موقع شناسي نديده بودم...