۱۳۸۱ اسفند ۲۴, شنبه

طعم تصنيف در متن ادراک يک کوچه

گفتم باشه کاري نداره. فراموش کردن که زحمت نداره. براي به ياد آوردن خوب چرا... بايد زحمت کشيد، مثل سر امتحان. ولي فراموش کردن... دکمه delete رو ميزني و خلاص! خب اينهمه بقيه فراموش مي کنن، يه بارم ما فراموش کنيم. اصلاً فرض مي کنيم نيستيم، خوبه؟ ولي آخه يکي نيست بگه آدم که از حرف راست نميرنجه... بايد به به چه چه کنم؟ بايد بگم آره هرچي تو مي گي راسته؟ تو ته دلت هم ميدوني که حق با منه. اصلاً از همين ناراحت شدي. فکر کردي اگه من نگم چيزي عوض ميشه؟ اونايي که گفتي هم من که از اول ميدونستم قربون شکل ماهت. (اه اين چايي چرا سرد شد!) مگه کور بودم که اون پيغاماي روي ديوار رو نبينم، يا بيسواد بودم که نفهمم. حالا هم که چيزي نشده! تو گفتي فراموش کن من هم فراموش کردم. الانم که دارم با اين زحمت موبايلت رو ميگيرم براي همينه... ميخوام بهت بگم که خيالت راحت باشه. من فراموش کردم.
- بــــــــــوق. (تا گوشي رو برداره ميگم...)
- ببين خواستم بگم...
- مشترک مورد نظر در دسترس نميباشد...No response to paging!
*****
چيه؟ داستان مينيماليستي نديدين تا حالا؟! چرا اينجوري نيگام مي کنين؟ امروز خلقم خوش نيست ها!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما: