۱۳۸۳ فروردین ۲۹, شنبه

خيالي نيست

يادم مياد كه وقتي 15 سالم بود اولين بار موسيقي كلاسيك رو به طور جدي گوش كردم. واقعيتش اين بود كه اون موقع بيشتر "كلاس" قضيه و تشبه به دايي ام انگيزه اين كار بود تا چيز ديگه. ولي سمفوني چهار و پنج بتهوون باعث شد كه حس كنم جداً از اين موسيقي خوشم هم مياد. بعد هم همون دايي بهم يه سوئيت از درياچه قو و چند تا كار ديگه رو داد و حسابي معتادم كرد. امتحان نهايي سوم راهنمايي رو من با بتهوون درس خوندم. راستش اون موقع درسها اونقدر برام خسته كننده بود كه اينطوري كمتر حوصله ام سر مي رفت. بعد مثل خوره ها موسيقي گوش مي دادم. همه جا، در هر حالي... پدر و مادر بيچاره ام رو تصور كنيد كه مجبور بودند سر راه مسافرت قطعه "شبي بر فراز كوه سنگي" اثر "مودست موسورگسكي" رو گوش كنند! خيلي هم غيرتي بودم. موسيقي پاپ يا جاز چيزهايي در حد كفر و الحاد محسوب مي شدند! سالها بعد، اواسط دانشگاه، دچار اصلاح طلبي و تسامح و تساهل شدم. جداً نمي شد وقتي مي خواستي مهمون دعوت كني براشون باخ پخش كني! اون موقع الويس پريسلي و بيتلها رو كشف كردم و اين مقدمه اي بود براي اينكه تجديد نظر كنم و بگم غير از موتسارت و راخمانينف، كارهاي ديگران هم ممكنه جاي خودشون رو داشته باشند. موسيقي سنتي ايراني در تمام اين مدت يه جاي خاصي داشت و بعدها كم كم پاپ ايراني و اينها هم جاي خودش رو باز كرد. وقتي نگاه مي كنم اين تاريخچه خيلي درس عبرت خوبي بود برام كه مواظب باشم دچار تعصبي نشم كه زمان اون رو خود بخود نابود مي كنه.
اين مقدمه خيلي طولاني براي اين بود كه بگم الان هنوز موسيقي كلاسيك دوست دارم و گوش مي كنم و اين رو مديون همون افراط جواني و دايي ام هستم. ولي از موسيقي پاپ يا جازي كه چيزي از جنس اصيل بودن داشته باشه رويم رو بر نمي گردونم، و خيلي وقتها لذت مي برم، حتي كارهاي لس آنجلسي كه دنبالشون نيستم. مثل چند وقت پيش كه تصادفاً از شادمهر عقيلي "خيالي نيست" رو شنيدم و بهم چسبيد. اونجايي كه بر مي گرده و ميگه "جات هم اصلاً خالي نيست..."
*****
اگه خواستيد اين مصاحبه رو با ايسنا بخونيد به جاي "طبع" بگذاريد "تب"!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما: