۱۳۸۱ آذر ۱۶, شنبه

اي هفت سالگي
اي لحظه‌ي شگفت عزيمت
بعد از تو هر چه رفت، در انبوهي از جنون و جهالت رفت

بعد از تو پنجره كه رابطه‌اي بود سخت زنده و روشن
ميان ما و پرنده
ميان ما و نسيم
شكست
شكست
شكست

آهان روز فرخنده يکشنبه هفدهم آذر فرا رسيد! (البته امروز شنبه است. ولي ديگه چيزي نمونده! از هموطنان مقيم نيمکره غربي هم عذر مي خوام! با چند ساعت اغماض تصور کنن يکشنبه هفده آذر فرا رسيده!)
خوب از اون شعر فروغ که اون بالاست حتماً متوجه شدين چه خبره. نشدين!؟ يا خودتونو به اون راه زدين که کادو ندين؟ بابا جان اگه فردا در تاريخ نبود، شما هم الان اين جملات رو نمي خوندين، اون بغل دست راست هم فقط نوشته بود فرشيد! (البته معلوم نيست شايد اونوقت اصلاً کسي به فکر درست کردن گپ نمي افتاد! اصلاً کي ميدونه وجود يا عدم وجودش چه تاثيري تو دنيا ميذاره؟)
بازم متوجه نشدين؟....چقدر خنگين ماشا ا...!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما: