۱۳۹۳ مرداد ۱۶, پنجشنبه

من پدرت هستم سیمبا! پدری که دوستت دارد...*

مدتی بود که فکر می کردم چرا برادوی از میان تمام تولیدات دیسنی، شیرشاه را برای نمایش صحنه ای انتخاب کرده است. بخصوص که تعداد چنین اقتباسهایی خیلی زیاد نیست و در بیشتر موارد چنین پیچیده و افسانه ای نیستند. شیر شاه در ظاهر کاملاً فانتزی است، و وجود شخصیتهای حیوانی به نظر می رسد اجرای صحنه ای را پیچیده کند. به علاوه شاید  برای همه بزرگسالان جذابیت نداشته باشد. راستش خود من هم میانه ای با آن دسته از تولیدات دیزنی که شخصیت اصلیشان حیوان است ندارم برای همین تا همین اواخر با اینکه بارها شیر شاه را دیده بودم، یادم نبود سیمبا قهرمان داستان است! ولی وقتی نمایش را روی صحنه دیدم تازه دلیل جذابیت آنرا برای تئاتریها فهمیدم: شیرشاه روایت دیزنی از زندگی شاهزاده ناکام دانمارک و نسخه جنگلی هملت شکسپیر است. عمویی که پدر را می کشد و تاج و تختش را تصاحب می کند. بعد پسر/شاهزاده را به تبعید می فرستد و کمر به قتلش می بندد: اگر عموی سیمبا او را به ناکجا آباد می فرستد تا کشته شود، عموی هملت هم برای قتلش او را به انگلستان می فرستد (برای فهرست برخی از شباهتهای این دو نمایش اینجا را ببینید). ولی پسر توسط روح پدر آگاه می شود و انتقام می گیرد. شباهت هملت و شیرشاه در این نمایشبه قدری زیاد است که حتی صحنه ای که سیمبا عکس خودش را در چاه می بیند کاملاً شبیه ظهور روح پدر هملت و افشاگریش در مورد قتلش به دست عمو در آمده است. برای یک کارگردان تئاتر اصلاً عجیب نیست که خودآگاه یا ناخوداگاه از نشانه های کلاسیک در نمایشش استفاده کند.  البته  تراژدی حسادت به شاه/پدر سالار و قتل او و گرفتن مایملک و تملک زنش نه تنها در تاریخ بارها تکرار شده، بلکه در اساطیر یونان هم ریشه در تراژدی اودیپ (سوفوکل) دارد: سیمبا فکر می کند خودش پدرش را کشته و تا وقتی بر این کمپلکس غلبه نمی کند، توانایی بازگشت نزد قبیله اش را ندارد.
ولی از اینها گذشته، تماشای صحنه ای شیر شاه یک نکته دیگر هم برای من داشت: وقتی داستان را جدی گرفتم و برایم از کارتون دیزنی به یک نمایش شکسپیری تبدیل شد، متوجه لحن نژاد پرستانه و ضد دموکراتیک آن شدم. شیرهای نر حاکم مطلق و بدون رقیب جنگلند، شیر نر زنهای زیادی دارد که وظیفه آنها شکار و تربیت شاه بعدیست، کفتارها نه به خاطر بدکاریشان، بلکه چون ذاتاً شرورند، باید از بین بروند و سرانجام نظام طبقاتی نه تنها خوب است، بلکه حیوانات آنرا دوست دارند و آرامششان را در آن جستجو می کنند. از این نظر شیرشاه بسیار از تراژدی شکسپیر عقبتر است. هملت در عین شاهزاده بودن روشنفکر است ولی سیمبا یک نرینه نیمه وحشی است که فقط می خواهد جانشین پدر باشد. اینجاست که سیمبای شیر شاه چهار قرن بعد از شکسپیر از هملت عقب مانده تر می نماید، هملتی که می گوید: 
"انسان می تواند با کرمی ماهی بگیرد که از شاهی تغدیه کرده است، و بعد ماهی را که از آن کرم تغذیه کرده میل کند....خواستم نشان دهم که چگونه روده های گدایی میتواند گذرگاه پادشاهی شود." (هملت، پرده چهارم، صحنه سوم)
_____
*عنوان نوشته تغییر یافته یک دیالوگ از هملت است. هملت به تمسخر به عمویش می گوید "خداحافظ مادر جان." عمو پاسخ می دهد "من پدرت هستم هملت. پدری که دوستت دارد." و هملت جواب می دهد "وقتی با مادرم عروسی کردید، هردو از یک گوشت و پوست شدید. پس اگر پدرم هستید، مادرم هم هستید."

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما: