۱۳۸۲ خرداد ۲۴, شنبه
"موقعي رو که پدرم اون تفنگ رو بهم داد به خاطر دارم. يادم مياد گفت نبايد هيچ چيزي رو توي خونه نشونه برم. گفت ترجيح ميده من تو حياط خلوت به قوطي حلبيهاي خالي شليک کنم، ولي به هر حال دير يا زود وسوسه مي شم که دنبال پرنده ها برم. گفت ميتونم هر زاغ کبودي که تونستم رو بزنم، ولي بايد يادم باشه که کشتن مرغ مقلد يه گناهه. خوب فکر کنم به خاطر اينکه مرغاي مقلد هيچ کاري جز آواز خوندن واسه لذت ما نمي کنن. اونا باغاي مردم رو نمي خورن، تو تختخواب حصيري لونه نمي کنن، هيچ کاري نمي کنن جز اينکه از ته دلشون براي ما بخونن."- کشتن مرغ مقلد
مرگ گريگوري پک، گرچه جزو هنرپيشه هاي محبوب من نبود، برام تلخي جدا شدن از دوستي رو داشت که بيشتر از خودش، به خاطر اينکه ياد آور خاطرات يه دوران بود سخته. من گرگوري پک رو نمي تونم بدون آدري هپبورن به خاطر بيارم، در تعطيلات رمي، اونجايي که به زبون رمز به پرنسس اطمينان ميده که "اعتقاد علياحضرت به روابط انساني نا موجه نخواهد بود."
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظر شما: